سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
چندسال پیش جایی نوشته بودم که " تفنگ ها را زیاد جدی گرفته بودیم. حقیقت اش این است که سوار بی سواد هم هیچ قدرتی ندارد.. "

.

.

حالا که نوشته های آن روزها را می بینم دیدم شما زیرش به حروف منحصره ی خودتان نوشته اید که "سواری که سواد داشته باشد اما تقوا نداشته باشد هم هیچ ارزشی ندارد ... ".. راست می گفتید. فی التاخیر آفات اما .. من این را حالا خوب می فهمم .. و مثل همیشه دیر... خدایا ببخش. یا اله العاصین.

  • ۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۵۶
  • وی بی

مشهور است که وقتی در زمان شاه قاجار مجلس به توپ بسته شد، ملک المتکلمین را در حالیکه طنابی به گردنش انداخته بودند و از دو سو می کشیدند، به باغ شاه بردند. و آنچه از زندانبانان باغ به دست می آید اینست که او تا آخرین لحظه نگه بر آسمان داشته و می خندیده است، که " خنده ی تلخ من اینک ز پریشانی توست .. ". و وقتی برای اعدام از دیگران جدایش می کردند، او که صدای خوبی داشت با آوازی دلکش در بیات اصفهان چنین خواند:


ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما

بر بارگه عدوان آیا چه رسد خَذلان

...


پ.ن:  اتفاقات عجیب روزهای گذشته انگار امروز تمام شد.. تمام راه را تا خانه به این آیه ی شریفه فکر می کردم: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. دلم سوخت برای شان. شاید فکر می کرده اند که پیروز شده اند... 
  • ۱ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۴۵
  • وی بی
گاهی دلخور می شد.. از محراب بلند می شد.. می آمد پیش ام .. می گفت بیا در مراسم.. با مومنین باش.. این طوری نباش.. من لبخند می زدم.. فکر می کردم این ها را حاج آقا از سر دل سوزی می گوید.. 

دی روز قرآن را نگاه می کردم.. دیدم خداوند در آیه ی  ۱۳۹ سوره ی نساء می فرماید:

الذین یتّخِذون الکٰفِرینَ أَولِیاءَ مِن دونِ المُؤمِنینَ ۚ أَیَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزّةَ فَإنَّ العِزّةَ لِلَّهِ جَمیعا

آنها که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب می‌کنند؛ آیا عزّت و آبرو نزد آنان می‌جویند در حالی که همه عزّتها از آن خداست؟!

.

.

شاید همین بود که پیرمرد می گفت اگر مطمئن نیستی که مومن هستی در خودت نباش!..

  • ۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۴۹
  • وی بی
دی شب راه مان خورد به مسجد الزهرا.. مناره های مسجد از دوردست ها بر آس مان ناآرام کنار اقیانوس آرام افراشته بود.. نماز مغرب را با دوست عزیزی آنجا خواندیم.. شیعیان عزیز غیر ایرانی زیادی در صف نماز بودند.. از گنبد سبز مسجد خداحافظی آسان نبود.. مثل دعای بعد از نمازی که می خواندند و هر لحظه بهتر می شد.. و ای کاش تمام نمی شد..


شب در راه خانه روضه ی حضرت زهرا -سلام الله علیها- بود.. و من به تقارن این همه نشانه فکر می کردم.. در دلم شاد بودم .. مثل آدمی که مادرش به او نظر کرده باشد..

مادرم.. تنها طرف آفتاب را گرفت

.

.


  • ۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۱۳
  • وی بی

"

در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت.

یک شب که من با یکی از دوستانم خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم-نمی‌دانم چرا- اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین 200 متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد. جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود.

بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود خدایا بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.

"



  • ۳ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۱۲
  • وی بی
در اتاق ام فقط تصویر یک شهید عزیز را دارم.. گاهی که به عکس مبارک اش نگاه می کنم یادم می افتد که ما اشتباهی هستیم.. ما قرار بود که هویزه باشیم... قرار بود خرمشهر باشیم.. حالا افتاده ایم این گوشه ی مهجور دنیا.. با دلی که از آرام ترین اقیانوس دنیا هم ناآرام تر است..

آن روزهای سخت برای دوستی می گفتم.. ما ازینکه در محاصره ی دشمن باشیم نمی ترسیم... ما ازینکه آدم هایی که دوست مان دارند از آن هایی باشند که خدا ازشان خشنود نیست باید بترسیم.. چه بود آن شعر .. این سر به درد شانه ی شمشیر می خورد..!...

.

.

باری به هر حال برای ام ننویس که آفتاب است بیا برویم قدم بزنیم. برویم کنار دریا. ساحل است. امن است. برویم فلان جا چه کار کنیم.. مولای ابدی مان می گوید: یا دنیا.. هیهات.. غری غیری.. دنیا جای خوش گذرانی نیست رفیق.. جای وظیفه است... و همه ترسم این ست که سال های گذشته را ذره ای ازین مقدار فرو گذاشته باشم.. و الی الله ترجع الامور


  • ۵ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۴۰
  • وی بی
هفته ی پیش علی که پسر کوچک هفت ساله ای ست بعد از کلاس قرآن مان در مسجد آمد پیش ام و گفت که امتحان یکی از درس های اش است و خواست که برای اش دعا کنم. گفتم باشه عزیزم اما به من نگو.. برو به مامان بگو دعا کنه برات.. بگو به ش هم برای امتحان تو هم برای من دعا کنه.. گفت باشه.

..

این جلسه آمد بعد از کلاس گفت شما هم نمره تان خوب می شود.. گفتم چه طور؟ گفت دعای مادر من خیلی خوب بود. من همه ی سوال ها را بلد بودم. و بعد لبخند زد. از آن لبخند هایی که می تواند تا چند روز دل خوشی ات باشد.

  • ۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۴۸
  • وی بی
بار آخر که از پارک وی تا ونک قدم می زدیم آمد جلوی مغازه ی اسباب بازی فروشی ایستاد. خوب به آن هواپیمای مسافربری هفتصد و چهل و هفت نگاه کرد. می خواست بخرد اش انگار.. اما من حالم عوض شد. بی اختیار ذهنم به فرودگاه امام رفت. و پروازی که این طور باز شب آورد اینجا...

.

.

یه روزی میریم فرودگاه امام به جای اینکه از هم خداحافظی کنیم از فرودگاه خداحافظی می کنیم. 

  • ۴ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۴۹
  • وی بی
خداوند در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید:

إِن تَمسَسکُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَإِن تُصِبکُم سَیِّئَةٌ یَفرَحوا بِها ۖ وَإِن تَصبِروا وَتَتَّقوا لا یَضُرُّکُم کَیدُهُم شَیـًٔا ۗ إِنَّ اللَّهَ بِما یَعمَلونَ مُحیطٌ

اگر نیکی به شما برسد، آنها را ناراحت می کند؛ و اگر حادثه ناگواری برای شما رخ دهد، خوشحال می شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید، نقشه های (خائنانه) آنان، به شما زیانی نمی رساند؛ خداوند به آنچه انجام می دهند، احاطه دارد.




  • ۴ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۰۴:۳۹
  • وی بی
راننده گی در نیمه شب های این شهر را بی نهایت دوست دارم. وقتی همه جا تاریک است و راهت به خانه از میان جنگل های انبوه می گذرد. طوری که می توانی چراغ ها را خاموش کنی و به نور کمرنگ جدول دل خوشی کنی. وقتی شهر خواب است و تو بی حوصله انتظار یک صبح واقعی را می کشی که همه جا را روشن کند.

..


  • ۲۲ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۲۸
  • وی بی