سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

"

در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت.

یک شب که من با یکی از دوستانم خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم-نمی‌دانم چرا- اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین 200 متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد. جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود.

بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود خدایا بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.

"



  • ۳ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۱۲
  • وی بی
در اتاق ام فقط تصویر یک شهید عزیز را دارم.. گاهی که به عکس مبارک اش نگاه می کنم یادم می افتد که ما اشتباهی هستیم.. ما قرار بود که هویزه باشیم... قرار بود خرمشهر باشیم.. حالا افتاده ایم این گوشه ی مهجور دنیا.. با دلی که از آرام ترین اقیانوس دنیا هم ناآرام تر است..

آن روزهای سخت برای دوستی می گفتم.. ما ازینکه در محاصره ی دشمن باشیم نمی ترسیم... ما ازینکه آدم هایی که دوست مان دارند از آن هایی باشند که خدا ازشان خشنود نیست باید بترسیم.. چه بود آن شعر .. این سر به درد شانه ی شمشیر می خورد..!...

.

.

باری به هر حال برای ام ننویس که آفتاب است بیا برویم قدم بزنیم. برویم کنار دریا. ساحل است. امن است. برویم فلان جا چه کار کنیم.. مولای ابدی مان می گوید: یا دنیا.. هیهات.. غری غیری.. دنیا جای خوش گذرانی نیست رفیق.. جای وظیفه است... و همه ترسم این ست که سال های گذشته را ذره ای ازین مقدار فرو گذاشته باشم.. و الی الله ترجع الامور


  • ۵ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۴۰
  • وی بی
هفته ی پیش علی که پسر کوچک هفت ساله ای ست بعد از کلاس قرآن مان در مسجد آمد پیش ام و گفت که امتحان یکی از درس های اش است و خواست که برای اش دعا کنم. گفتم باشه عزیزم اما به من نگو.. برو به مامان بگو دعا کنه برات.. بگو به ش هم برای امتحان تو هم برای من دعا کنه.. گفت باشه.

..

این جلسه آمد بعد از کلاس گفت شما هم نمره تان خوب می شود.. گفتم چه طور؟ گفت دعای مادر من خیلی خوب بود. من همه ی سوال ها را بلد بودم. و بعد لبخند زد. از آن لبخند هایی که می تواند تا چند روز دل خوشی ات باشد.

  • ۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۴۸
  • وی بی
بار آخر که از پارک وی تا ونک قدم می زدیم آمد جلوی مغازه ی اسباب بازی فروشی ایستاد. خوب به آن هواپیمای مسافربری هفتصد و چهل و هفت نگاه کرد. می خواست بخرد اش انگار.. اما من حالم عوض شد. بی اختیار ذهنم به فرودگاه امام رفت. و پروازی که این طور باز شب آورد اینجا...

.

.

یه روزی میریم فرودگاه امام به جای اینکه از هم خداحافظی کنیم از فرودگاه خداحافظی می کنیم. 

  • ۴ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۴۹
  • وی بی
خداوند در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید:

إِن تَمسَسکُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم وَإِن تُصِبکُم سَیِّئَةٌ یَفرَحوا بِها ۖ وَإِن تَصبِروا وَتَتَّقوا لا یَضُرُّکُم کَیدُهُم شَیـًٔا ۗ إِنَّ اللَّهَ بِما یَعمَلونَ مُحیطٌ

اگر نیکی به شما برسد، آنها را ناراحت می کند؛ و اگر حادثه ناگواری برای شما رخ دهد، خوشحال می شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید، نقشه های (خائنانه) آنان، به شما زیانی نمی رساند؛ خداوند به آنچه انجام می دهند، احاطه دارد.




  • ۴ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۰۴:۳۹
  • وی بی
راننده گی در نیمه شب های این شهر را بی نهایت دوست دارم. وقتی همه جا تاریک است و راهت به خانه از میان جنگل های انبوه می گذرد. طوری که می توانی چراغ ها را خاموش کنی و به نور کمرنگ جدول دل خوشی کنی. وقتی شهر خواب است و تو بی حوصله انتظار یک صبح واقعی را می کشی که همه جا را روشن کند.

..


  • ۲۲ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۲۸
  • وی بی
هاشمی کلا آدم ساده ای نیست. یعنی به جای اینکه بفهمی چه قصه ای دارد می گوید باید اول سعی کنی که بازی گر قصه ای که او می گوید نباشی. و این اصلا ساده نیست. واقعا نیست و همین است که مثلا تازه سال هفتاد و هفت عده ای که دوم خردادی اند و به اصطلاح در اعتراض به نحوه ی مدیریت هاشمی اصلاحات کرده اند و خاتمی را سر کار آورده اند متوجه می شوند که اصلا خود هاشمی به آنها رای داده. همین می شود که قرار می گذارند او را بزنند.. .. 

.

مع هذا اینکه آقای رضایی می گویند هاشمی فقط خاطره گفته را هیچ کس احتمالا باور نکند. برعکس. کسانی که کمی بیشتر اخبار خارجی را با واکنش های داخلی می سنجند از یک تلاش برای یک تغییر بزرگ در آینده ی نزدیک حرف می زنند. نامه ی شفاهی و شش بندی اوباما به رهبر ایران. تغییر محل مذاکرات از بغداد دوباره به استانبول. مانور مشکوک احمدی نژاد در وزارت خارجه که ناقص ماند و کودتای وزارت اطلاعات او که ناکام ماند به احتمال زیاد به این انعطاف (!) قریب الوقوع آینده منتهی است. 

.

.

به نظر می رسد که هر چه قدر به پایان ریاست جمهوری دهم نزدیک می شویم، یک رقابت تازه برای یک رابطه ی جدید با آمریکا دوباره شروع خواهد شد. هاشمی با اطلاع ازین موضوع، و البته در جهت حمایت از آن، می کوشد که این رابطه را از طریق مجمع ایجاد کند. احمدی نژاد که چند تلاش ناموفق برای ارتباط داشته است، می خواهد با فضاسازی خودش را تنها آدمی معرفی کند که می تواند رهبر ایران را متقاعد به رابطه کند. آمریکا هم که قطعا از گزینه ی نظامی مایوس شده و آخرین تیرهای ترکش اش را تمام شده می بیند سعی می کند که با بزرگ نمایی تحریم ها و اتهامات، مذاکرات محتمل آینده را به نوعی جلسه ی محاکمه ی جمهوری اسلامی تبدیل کند.. .

.

.

به نظر می رسد که صحنه ی مذاکرات دوستانه ی ایران و آمریکا از یک جنگ منطقه ای برای ایران خطرناک تر باشد.. 


  • ۳ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۰۶:۰۷
  • وی بی
درس دادن برای بچه های زیر ده سال یکی از بهترین اوقات این روزها است. هفته ی گذشته به جای تکلیف دادن از بچه ها خواستم که از پدر یا مادرشان بپرسند "انما المومنون اخوه" یعنی چه. بچه ها قرآن را خوب می خوانند. برای کسی که فارسی بلد نیست عالی است حتی. و این بی شک از بهترین خدمات حاج آقا به این شهر بود...

دی روز علی که پسر کوچک ساکتی است و هشت سال دارد دفترش خالی بود. گفت.. پدر یا مادرم نمی دانستند یعنی چه.. دلم گرفت. دستی روی سرش کشیدم. گفت ام اشکالی ندارد. حالا تو چیزی می دانی که آنها نمی دانند..

.

.

راستی در حین داستان آن برادرها که ترکه های چوب را شکستند وقتی شاخه های خشکیده ی جدایی بودند و نتوانستند آن چند ترکه ی متحد با هم را شکست دهند، بی اختیار ذهن ام رفت به قضایای اخیر مسجد. و باز دلم گرفت. خیال کردم که آدم هایی که اینجا نمی دانند "انما المومنون اخوه" یعنی چه خیلی زیادند.

.

..

خیلی جای تان خالی ست حاج آقا. برای مان دعا کنید. دی دار به زودی ان شاء الله.

  • ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۰۵
  • وی بی

ابریست کوچه کوچه، دل من، خدا کند

نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند


حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است

چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند


مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید

شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند


با واژه های از رمق افتاده آمدم

می خواست این غزل به شما اقتدا کند


حالا اجازه هست شما را از این به بعد

این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟


مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات …

تا اینکه لای لای تو با او چها کند


یادش بخیر مادرم از کودکی مرا

می برد تکیه تکیه که نذر شما کند


یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها

می برد با حسین شما آشنا کند


در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم

تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند


مادر! دوباره زخم شما را سروده ام

باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:


یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود

دست تو را چگونه ز مولا جدا کند


باور نمی کنم که رمق داشت دست تو

مجبور شد که دست علی را رها کند…


تو روی خاک بودی و درگیر خار بود

چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند


نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات

این خاک معصیت زده را کربلا کند


زخمی که تو نشان علی هم نداده ای

چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند


باید شبانه داغ علی را به خاک برد

نگذار روز، راز تو را برملا کند…


گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟

افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند


با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت

می رفت تا برای ظهورش دعا کند


از کوچه ها گذشت … و باران شروع شد

پایان شعر بود که توفان شروع شد


  • ۱۸ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۱۰
  • وی بی
امام جواد - روحی له الفداء- می فرماید :

من انقطع الی غیرالله وکله الله الیه..

یعنی هر کس به غیر خدا دل ببندد
خداوند او را به همان شخص وا می گذارد!
  • ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۶
  • وی بی