سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
هاشمی کلا آدم ساده ای نیست. یعنی به جای اینکه بفهمی چه قصه ای دارد می گوید باید اول سعی کنی که بازی گر قصه ای که او می گوید نباشی. و این اصلا ساده نیست. واقعا نیست و همین است که مثلا تازه سال هفتاد و هفت عده ای که دوم خردادی اند و به اصطلاح در اعتراض به نحوه ی مدیریت هاشمی اصلاحات کرده اند و خاتمی را سر کار آورده اند متوجه می شوند که اصلا خود هاشمی به آنها رای داده. همین می شود که قرار می گذارند او را بزنند.. .. 

.

مع هذا اینکه آقای رضایی می گویند هاشمی فقط خاطره گفته را هیچ کس احتمالا باور نکند. برعکس. کسانی که کمی بیشتر اخبار خارجی را با واکنش های داخلی می سنجند از یک تلاش برای یک تغییر بزرگ در آینده ی نزدیک حرف می زنند. نامه ی شفاهی و شش بندی اوباما به رهبر ایران. تغییر محل مذاکرات از بغداد دوباره به استانبول. مانور مشکوک احمدی نژاد در وزارت خارجه که ناقص ماند و کودتای وزارت اطلاعات او که ناکام ماند به احتمال زیاد به این انعطاف (!) قریب الوقوع آینده منتهی است. 

.

.

به نظر می رسد که هر چه قدر به پایان ریاست جمهوری دهم نزدیک می شویم، یک رقابت تازه برای یک رابطه ی جدید با آمریکا دوباره شروع خواهد شد. هاشمی با اطلاع ازین موضوع، و البته در جهت حمایت از آن، می کوشد که این رابطه را از طریق مجمع ایجاد کند. احمدی نژاد که چند تلاش ناموفق برای ارتباط داشته است، می خواهد با فضاسازی خودش را تنها آدمی معرفی کند که می تواند رهبر ایران را متقاعد به رابطه کند. آمریکا هم که قطعا از گزینه ی نظامی مایوس شده و آخرین تیرهای ترکش اش را تمام شده می بیند سعی می کند که با بزرگ نمایی تحریم ها و اتهامات، مذاکرات محتمل آینده را به نوعی جلسه ی محاکمه ی جمهوری اسلامی تبدیل کند.. .

.

.

به نظر می رسد که صحنه ی مذاکرات دوستانه ی ایران و آمریکا از یک جنگ منطقه ای برای ایران خطرناک تر باشد.. 


  • ۳ نظر
  • ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۰۶:۰۷
  • وی بی
درس دادن برای بچه های زیر ده سال یکی از بهترین اوقات این روزها است. هفته ی گذشته به جای تکلیف دادن از بچه ها خواستم که از پدر یا مادرشان بپرسند "انما المومنون اخوه" یعنی چه. بچه ها قرآن را خوب می خوانند. برای کسی که فارسی بلد نیست عالی است حتی. و این بی شک از بهترین خدمات حاج آقا به این شهر بود...

دی روز علی که پسر کوچک ساکتی است و هشت سال دارد دفترش خالی بود. گفت.. پدر یا مادرم نمی دانستند یعنی چه.. دلم گرفت. دستی روی سرش کشیدم. گفت ام اشکالی ندارد. حالا تو چیزی می دانی که آنها نمی دانند..

.

.

راستی در حین داستان آن برادرها که ترکه های چوب را شکستند وقتی شاخه های خشکیده ی جدایی بودند و نتوانستند آن چند ترکه ی متحد با هم را شکست دهند، بی اختیار ذهن ام رفت به قضایای اخیر مسجد. و باز دلم گرفت. خیال کردم که آدم هایی که اینجا نمی دانند "انما المومنون اخوه" یعنی چه خیلی زیادند.

.

..

خیلی جای تان خالی ست حاج آقا. برای مان دعا کنید. دی دار به زودی ان شاء الله.

  • ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۰۵
  • وی بی

ابریست کوچه کوچه، دل من، خدا کند

نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند


حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است

چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند


مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید

شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند


با واژه های از رمق افتاده آمدم

می خواست این غزل به شما اقتدا کند


حالا اجازه هست شما را از این به بعد

این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟


مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات …

تا اینکه لای لای تو با او چها کند


یادش بخیر مادرم از کودکی مرا

می برد تکیه تکیه که نذر شما کند


یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها

می برد با حسین شما آشنا کند


در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم

تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند


مادر! دوباره زخم شما را سروده ام

باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:


یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود

دست تو را چگونه ز مولا جدا کند


باور نمی کنم که رمق داشت دست تو

مجبور شد که دست علی را رها کند…


تو روی خاک بودی و درگیر خار بود

چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند


نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات

این خاک معصیت زده را کربلا کند


زخمی که تو نشان علی هم نداده ای

چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند


باید شبانه داغ علی را به خاک برد

نگذار روز، راز تو را برملا کند…


گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟

افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند


با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت

می رفت تا برای ظهورش دعا کند


از کوچه ها گذشت … و باران شروع شد

پایان شعر بود که توفان شروع شد


  • ۱۸ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۱۰
  • وی بی
امام جواد - روحی له الفداء- می فرماید :

من انقطع الی غیرالله وکله الله الیه..

یعنی هر کس به غیر خدا دل ببندد
خداوند او را به همان شخص وا می گذارد!
  • ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۵۶
  • وی بی
روز پانزدهم بهار هیچ وقت روز خوبی نبود. یعنی از همه ی روزهای بهار نحس تر بود. وقتی بود که بهار صاف می خورد وسط فرودین. و نصف می شد به دو نیمه. و یک نیمه می رفت دنبال کار خودش. می رفت شهر خودش. می رفت پی عشق خودش. یک نیمه می نشست دنبال تکالیف نوروزی و پیک های شادی! و سعی می کرد که به زور شب نشینی جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کند.


هنوز هم که هنوز است بی آنکه دیگر کسی حواس اش باشد که پیکی بفرستد روز پانزدهم که می شود کسی می رود دنبال کارش. کسی تو را جوری ترک می کند که همه ی جاهای خالی فقط با او پر می شوند. هنوز پانزدهم که می شود کسی زنگ می زند و از آن طرف خط گریه می کند. هنوز شب که می شود دراز می ماند و سیاهی می ماند به روزهایی که گم بودند در خودشان.

نه شاید روز پانزدهم نحس نبود. همه چیز از همه چیز بدتر بود. شب از غروب بدتر بود. غروب از روز بدتر. همه از همه بدتر بودند. همه از همه نحس تر بودند. چه بود آن شعر.. می گفت:

من به عشق منتظر بودن .. همه صبر و قرارم رفت.. عشق ام مرد.. بهارم رفت

بهارم رفت.

.

.

راست می گفت لعنتی. همین.

  • ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۰۸:۳۴
  • وی بی
می خواستم بگم به ش که من از این شهر چیزهای زیادی دیده ام. دیده ام نئوکان های میهنی قداره کش را که جلوی سفارت آمریکا پرچم کشورشان را به آتش کشیده اند. من دیده ام کارگزارانی که سازنده گی شان در خارج از کشور ده برابر داخل کشور بود. دیده ام کارگزارانی که کارشان گزارش است و نسخه ی انقباض آزادی واقعی می پیچند. دیده ام که در همان مسجدی که به نفس حق حاج آقا ساختندش، آمدند کمک کردند. هیئت مدیره شدند. بعد در وب سایت خود مسجد علیه حاج آقا بیانیه دادند. از قول آقای سیستانی. به دروغ. الآن هم که دارند به در و دی وار می زنند که در نبود ایشان حق رای شان را بدزدند از جایی که خود حاج آقا ساخت. 

.

.

می خواستم این ها را بگویم. بگویم که رفیق.. اینجا نئوکان و مذهبی افراطی وابسته و آزادی خواه لاابالی و سیاستمدار عرق خور فراری طوری به ارکان هم گره خورده اند که همه شبیه هم شده اند. به این ها به چشم دشمن باید نگریست. اما نگفتم این ها را .. سکوت کردم. 

اما برای ام گفت... که وقتی آمدم اینجا کمی ناراحت بودم.. می خواستم برم حوزه.. درس فقه بخوانم. اما خدا نخواست.. اینجا که آمدم بچه های مذهبی را دیدم شاید کمی غربت را فراموش کردم.. اما بعضی از همین ها برای مان شایعه درآورند.. گفتند فلانی اطلاعاتی ست. به خانم ام گفته بودند. آمده بود خانه.. گریه.. که به ش همچین چیزی گفتند. دلم گرفت. شکر خدا کردم. همین دیگر عزیز جان.. دیگر نرفتم جمع شان. 

دلم کمی گرفت. نتوانستم سکوت کنم این بار. گفتم برادر. من اگر جمهوری اسلامی را قبول دارم از اول تا آخرش را قبول دارم. به من بگویند برو مسئول زندان اوین شو هم می روم.. وظیفه، وظیفه است.. اطلاعاتی بودن شغل سربازی امام زمان است.. اگر به من بدهند با افتخار می پذیرم.. لبخند زد. در دلم صلوات فرستادم. 



  • ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۰۴:۱۵
  • وی بی
وَمَن یوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ المُفلِحونَ.. حشر آیه ی 9


...

برای کسی که سال ها پیش برای ام نوشته بود که دلش چیزی را "خیلی می خواهد" نوشتم که رفیق! اشکال ندارد که چیزی را بخواهی... اگر حلال باشد.. اما همین که چیزی را "خیلی" بخواهی این نشان می دهد که علاوه بر تلاش به نتیجه هم دل بسته ای.. و این از آن نقشه های شیطان است که از قسمت حلال آرزوها و امیدها آن قسمت باطل و ناپسندش را بر تو غلبه می دهد. خلاصه که باید تسلیم به قضای الهی و شاکر از عطای او بود. مابقی همه چیز اباطیل است.

.

.

خدایا تو شاهد باش که بارها تا دم ِ این که به چیزی دل بسته گی پیدا کنم رفتم.. اما یا با ناامیدی و یا با پشیمانی بسیار برگشتم. خدایا تو شاهد باش که اگر من این ها را فهمیدم به خاطر این بود که اعتماد نکردم... و باید می دیدم.. خدایا ببخش اگر ایمان ما اینقدر دست و پا شکسته است و به هر دیواری می خورد. خدایا.. تو شاهد باش اما که از رحمت ات نا امید نشدیم... و گاهی اگر به زحمت افتادیم تو را همیشه در خاطر داشتیم. با گریه. یا اله العاصین


  • ۴ نظر
  • ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۱۳
  • وی بی
از کافی شاپی در یک شهر بندری.. از ابتذال خفته ی یک شهر که همه روزش نحس است. دل شکسته این را برای چشمان شما می نویسم.. که بهار ما بودید... 

شهید من .. 

بر دوش چشم های تو حتی هنوز هم

مجروح از خطوط مقدم می آورند 

.

.


اللهم الحقنی بالشهداء و الصدیقین و الخمینی. 

  • ۳ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۰۸:۴۸
  • وی بی
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

.

.

.

ممنون از دوستانی که دعا کردند. از نتیجه ی مباحثه و دادگاه می نویسم اینجا به زودی. هنوز اواسط ماجراست...

اما همین قدر که این بود آزادی بیان!؟

  • ۱ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۰۶:۰۶
  • وی بی
راس المعرفه حفظ حالک التی لا تقسمک.

اساس معرفت، استقامت روح است بر حفظ حال خویش. که آشفته و پریشان نشود .

.

.

.

فردا قرار است در یک مباحثه ای که بیشتر میدان مبارزه است شرکت کنم. فرق اش این است که من تنها خواهم بود و امیدم به خدای متعال و چند نفر دیگر همه با هم خواهند بود و امیدشان به قدرتی که دست شان هست..

.

..

دعا کنین. ممنون.

  • ۰۹ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۳۳
  • وی بی