سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

 مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ ..


هر کس آنچه را میان او و خداست اصلاح نماید، خداوند آنچه را بین او و مردم است اصلاح کند. و هر کس کار آخرتش را به اصلاح آورد، خداوند کار دنیایش را اصلاح کند. و آن را که از خود بر خود واعظ است از خدا بر او نگهبان است..

نهج البلاغه- الحکم ۸۹

  • ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۰
  • وی بی

گاهی کسی که با دل ِ آدم غریبه نیست 

بُر می‌خورد میان ِ تمام ِ غریبه‌ها .. 

  • ۲۶ مهر ۹۳ ، ۰۲:۱۶
  • وی بی

  • ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۲
  • وی بی

خاک اینجا استعداد غریبی دارد برای کدورت. بذرهای نفرت خوب پا می‌گیرند و جوانه می‌زنند. جا به جا. آب و هوای تهران به تو یاد می‌دهد که از هر چه شبیه تو نیست، از هر که مثل تو فکر نمی‌کند، متنفر باشی. به تو یاد می‌دهد که دست و رویت را مثل بقیه به کثافت دروغ و غیبت بزک کنی. و بی‌محابا و بی‌دامنه تنفر بورزی. گاهی بی‌هیچ بهانه‌ى درستی حتی. مثلاً در همین چند ماه بار‌ها شده که به خاطر ترمز کردن برای عابری در خط عابر پیاده مورد عتاب قرار گرفته‌ام. چندباری گذشت تا فهمیدم که آن‌ها که این‌طور بوق می‌زنند و ناراحت‌ند مردمان عجیبی نیستند. آن‌ها آدم‌هایی عادی در شهر هستند که تشنهٔ نفرت‌اند. حال شهر مثل بیمار بی‌رمقی است که پزشکان جوابش کرده‌ باشند. از بد روزه‌گار دولت‌ها هم دست‌پرودهٔ همین نفرت عمیق و ریشه‌دار بوده‌اند. گاهی نسیم ملایمی آمده تا هوای شهر را با عطر خود عوض کند اما و لا تبدیل لخلق الله. انگار تنها کاری که دولت‌ها کرده‌اند هم این بوده که تلاش کنند که مردمان شهر کمتر هم را ببینند.. تا کمتر ویروس تنفر شیوع پیدا کند... «دولت الکترونیک» بیش از هر چیز راهی آبرومندانه بود تا کمتر کسی بفهمد ما تحملمان کمتر شده برای هم..

آنطرف‌تر اما حقیقت این است که درین سال‌هایی که بسیار زنده گی‌ها از مردمان غربی دیده‌ام، آب و هوای بهتری نزد ایشان نیافته‌ام. آمریکا فقط سرزمین فرصت نیست. سرزمین توهم هم هست. آدم را ابن الوقت بار می‌آورد. بذر انسانیت در خاک آمریکا با سمپاشی به موقع طوری رشد می‌کند که کمتر به آلوهیت می‌رسد. آدم‌هایی که زنده گی را از اول تا آخر می‌دوند بی‌آنکه دقیقا بفه‌مند که چرا آمده‌اند. آمریکا به تو یاد می‌دهد که انتهای مسیر مهم نیست و لحظه را دریاب. یاد می‌دهد که به قول خودشان ایگنورنت باشی. پیر شدن در آمریکا ضعف مطلق است. آدم‌ها جوانیشان را در عیش و نوش و لذت‌های زیان‌بار هدر می‌دهند بی‌آنکه دشت خوبی از لذت عبادت دست و پا کنند برای خودشان. یا بی‌آنکه دست‌کم در وسعت روحشان بکوشند. غالباً در تنهایی و ضعف می‌میرند. و این حقیقت ماجراست....

.

.
مهاجرت از دومی به اولی را کمتر دیده‌ام. اما بسیار دیده‌ام آدم‌هایی را که از تنفر به توهم رفته‌اند و به معجون عجیبی رسیده‌اند که نه جوانی دارد، نه پیری، نه دنیا و نه آخرت. سراسر نفرت و تعجب و توهم است. حالی که خود تهرانجلسی‌ها بهتر توصیفش می‌کنند: «ملغمه». نفوذ فضا آنقدر عمیق ست که ظرف مدت کوتاهی زنده گی می‌شود فیش آخر ماه. تعطیلات آخر هفته. فلان رستوران. اما حقیقت این است که این گیاه در بذر نفرت روییده و آن ذات نفرت هیچ وقت رنگ نمی‌بازد. آن ذات ِ بی‌تحمل کم صبری که نفرت را نفس می‌کشد... شاهد اگر خواستی رفاقت ایرانی‌های آنجا را با هم سراغ بگیر..

  • وی بی

ز جهانی بگذشتم به تو دل بستم 

بشکستی دلم و عهد تو نشکستم 

..

---
بعد التحریر: جایی در ترانه‌های قدیمی کسی  را جا گذاشته‌ام. 

  • ۱۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۲۲
  • وی بی

سه فراز فوق‌العاده دارد دعای عرفه از دید من.
اوّل آنجا که امام تک‌تک اعضای بدن مبارکش را بر می‌شمرد.
سوزناک است.
می‌فرماید که همین اعضای بدن را که به زودی فدا خواهم کرد،
شما عطا کرده‌ای .. و محافظ بوده‌ای تا حالا. .

.

دوّم آنجاست که می‌فرماید و فی سفری یحفظنی.
در این سفری که می‌روم حافظم باش...
چه‌طور آدم می‌تواند از غصّه تاب بیاورد آخر ؟ ..
خصوصاً وقتی که می‌گوید و اهل بیتی...

.

اما سوّم دعایی می‌کند که کامل‌تر از آن ندیده‌ام تا به حال:
الهی اغننی بتدبیرک لی عن تدبیری
و باختیارک عن اختیاری..
الله اکبر ازین دعا. آنهم در آن شرایط. چنان که افتد و دانی..

.

.

  • وی بی

آس‌مان وقت ِ قرار ِ من و تو ابری شد

تازه، با رفتن ِ تو وضع هوا بدتر شد!!

  • ۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۴:۴۳
  • وی بی

آنچه خوبان همه دارند تو دقت داری...!

  • ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۳
  • وی بی

آن ‌همهمه‌ی روزهای اول مهر را یادتان هست؟ آن صدای وحشتناک بلندگوی خاکستری چسبیده به شیروانی اتاق صبح‌گاه. شلوغی صف‌های مدرسه. آن اضطرابی که از دیدن مادر و پدرهایی که جلوی در مدرسه می‌ایستادند و فرزندانشان را نگاه می‌کردند تا زنگ آخر برسد بر تو می‌آمد. آن تنهایی مدام. آن دویدن‌ها و نرسیدن‌ها. آن فضای درهم و برهم دوستی‌ها. آن اضطراب‌های عجیب که تو را ناخودآگاه به گوشه‌ای می‌کشاند. به شمردن رنگ‌های رنگین‌کمان دیوار آبخوری... آن اشتیاقی که به تو قولش را داده بودند اما تو هراسان دنبالش می‌گشتی و هیچ گوشه‌ای از حیاط پیدایش نمی‌کردی. آن ذوقی که قربانی می‌شد به همان هفته‌ی اول مهر... یادت هست؟ 

.

.

.

خیال کن با کسی اول مهر قرار گذاشته‌ باشی و او تو را جایی اواخر شهریور جا گذاشته باشد ..  . . 



  • ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۲۹
  • وی بی

مادربزرگ برایم سیب آورده بود..درست چند روز قبل از آخرین پروازم.
نگاه به سیب ها کردم..لک داشتند..نمی توانستم بخورم..
از آدم نازپرورده ای مثل من انتظار بیشتری هم نمی رفت! 
از طرفی دل مادربزرگ هم نمی خواستم بشکند..
فکر بکری کردم..در فرصتی رفتم سراغ یخچال مادربزرگ. که سیب بهتری 
پیدا کنم..دیدم اینهایی که برای من آورده بین آن ها نگین هستند..
بغض گلویم را گرفت. 
مثل سیلی سختی که قبل از پرواز به صورتت بزنند..
...
وقتی رسیدم اینجا..
رفتم به غذاخوری دانشگاه..
انواع میوه ها و غیره...را که دیدم یاد آن صحنه افتادم..
دیدم که آن میوه های لک دار برایم شیرین تر از اینهاست..
...
حالا تو به من میگویی که بمان ..
ایران خبری نیست...
مردم بد شده اند..
هر کس با حیله و فریب دنبال نجات خودش است..
عیبی ندارد.
دنیا مال شما..

شما آنقدر بزرگ نشده اید که قدر سیب های لک زده ی کنار مادربزرگتان را بفهمید..

  • ۰۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۱
  • وی بی