سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

۳۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

فیس بوک ندارم دیگر. از چند جای دیگر هم عذرم را از خودم خواسته ام. چند جای دیگر هم عذر مرا از دیگری خواستند و از خودم نخواستند. یک جای دیگر هم بود که نه عذری بود و نه خودی .. اما همان هم دیگر نیست.. 

حالا فقط این جا می نویسم و گاهی روی دیوار خانه ی قدیمی. جواب ایمیل حوصله نمی کنم دیگر مثل آن روزها. زور نمی زنم که کسی را قانع کنم. بقیه هم یاد گرفته اند کاری به کارم نداشته باشند. حالم از هر چه نشریه و مصاحبه و ستون و مقاله و تحلیل به هم می خورد دیگر... کسی زنگ می زند پیش نهاد همکاری می دهد همان جا برای اش می گویم که برود دنبال یک کار درست درمان ..  لابد فکر می کنند حالم خوب نیست ..

.

.

الحاصل آنکه اگر آن آدم دو سال پیش را ببینم که خودم بودم احتمالا اصلا نشناسم اش... انگار طوری از خودم فاصله گرفته باشم که تا حالا هیچ دوستی یا دشمنی نگرفته باشد.. فی التاخیر آفات اما ... این طوری است حال ما . .

..


  • ۱۶ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۴۸
  • وی بی
اکثر سیاستمداران انگار بالا رفتن از پله های قدرت را خوب بلدند اما پایین آمدن از آن را نه زیاد... و البته گاهی برخی شان حتی برای محکم زمین خوردن برنامه ریزی می کنند تا از قدرت بعدی امتیازهای بیشتری بگیرند. و اغلب این نوع سیاست که شتابزده انجام می شود به نتایجی که انتظار دارند نمی رسد. 

.

.

داستان خاتمی و رای دادن اش واقعا برای ما موضوع مهمی نبود. رای خاتمی برای من یک رای بود. اینکه آمد رای داد احتمالا عاقبت خودش را کمی نجات داد. اما موضوعی که مهم است همین مصالحه از نوع سیاستمدارانه است. خاتمی نشان داد که آدم باهوشی ست. هر چه قدر که در پیچ و خم دادن راه های مواجهه با موانع اجرایی و مدیریت افراد از موسوی ضعیف تر باشد، در ترسیم راه های آینده و ابتکار عمل آدم قابل توجهی است. خاتمی اگر نتوانست اصلاحات را جای خاصی ببرد اما جایی نبرد که نتواند آن را برگرداند... تو نگاه کن اما .. موسوی در کمتر از چند ماه کاری کرد که خودش هم نمی توانست دیگر از جهنمی که برای خودش درست کرده بود بیرون بیاید.. حالا عده ای می گویند که موسوی کنترل می شد.. اما حقیقت این است که موسوی خودش را خیلی بالاتر از آن می دید که کسی بتواند کنترل اش کند .. موسوی وقتی نخست وزیر بود با صحنه سازی آن حداقل اختیارات رئیس جمهور را با نهایت فریبکاری ازو گرفت. با وابسته کردن سرنوشت کشور و جنگ به شخص خودش تمام پل های سرنگونی اش را داشت مهار می کرد.. همان کاری که قرار بود بنی صدر بکند.. حتی همان اواخر آقای هاشمی را هم دور می زد.. اینها را که دارم می نویسم یاد آن شعر شاعر عرب می افتم که می گفت: " هنر ما غارتگری و کشتن است و گاهی وقتی حتی جز برادر خود نمی بینیم او را هم غارت می کنیم .. "

.

.

باری این ها را که نوشتم خواستم بگویم که فرهادی هر چه نباشد آدم باهوشی ست. اگر در تظاهرات خیابانی شرکت داشت و داد می زد اما سعی کرد پل های پشت سرش را خراب نکند. و آرام و بی صدا از کنار سیاست طوری بگذرد که نه سیخ بسوزد و نه خودش کباب شود! . . . این بود که در کنفرانس های مطبوعاتی هرجا می خواست حتی اعتراض کند که فیلم اش در ایران آنچنان توسط دولتمردان مورد استقبال قرار نگرفت سعی می کرد که مدارا کند و تعادل کلمات را حفظ کند. . و بگوید که مثلا تعدادی از دولتمردان اثر او را فهمیدند.. یا تبریک گفتند و غیره. 

اما در نقطه ی مقابل گلشیفته ی فراهانی به غایت ابله است. او تمام پل های پشت سرش را خراب کرد. با هر مصاحبه ای بیشتر خودش را انداخت در جهنمی که می شد از آن فرار کند. گلشیفته وقتی از ایران رفت با اختلاف بالا محبوب ترین بازیگر زن سینمای ایران بود. الآن اما طوری است که پدر و مادرش هم نمی توانند از ش دفاع خوبی بکنند..

.

باری داستان رای دادن خاتمی و اسکار گرفتن فرهادی قابل مقایسه است با بیانیه های موسوی و مصاحبه های گلشیفته فراهانی. خاتمی و فرهادی انگار پله های سیاست را خوب تر بلد بودند. این بود که خودشان را مات نکردند..

  • وی بی
" آن مایه نبود باورم

          که بازم دارد از بدی

            تنها حضور نقطه چین تو ای ذات سرمدی

                                       بر غلظت عذاب من افزود ... "

در ملکوت سکوت .. سیّد حسن حسینی ..


منظور سیّد آنست که، ایمانم آنقدر درست نبود که دست از خطا بشویم ... آنطرف تر امّا، متاسفانه آنقدر هم بی خیال و بی معرفت نبودم که بتوان از گناه لذت سرشاری بجویم .. اینست که حالا در بزرخی از عذاب دست و پا می زنم ....

  • ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۳۷
  • وی بی
خوش حال ام. خیلی. شعور مردم سرزمین من از جنس شعار نیست. 

.

.

.

آن طرف تر اما از صبح که تبسم رهبر را دیدم فهمیدم که این صف ها قرار است طولانی باشند. فهمیدم که اگر تو بر حق باشی و دین خدا را یاری کنی و استقامت کنی، خدا تو را کمک می کند.. طوری که شایسته است.. من فهمیدم که این ملت ساخته شده اند که یک جامعه ی اسلامی جهانی بسازند..

.

.


there is NO seperation

  • وی بی
دیر صبح می شود اینجا.. و من هیچ خوب نیست ام باز. هذا مقام العائذ بک من النار... .

خدایا ما خیلی سوتی دادیم... ببخش..


سحر ندارد این شب ِ تار .. . مرا به خاطرت نگه دار..

مرا به خاطرت نگه دار

مرا به خاطرت نگه دار

مرا به خاطرت نگه دار

مرا به خاطرت نگه دار

مرا به خاطرت نگه دار

مرا به خاطرت نگه دار

  • ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۳۳
  • وی بی
من فردا تهران نیستم.. جایی هستم که نمی توانم رای بدهم.. اما تو به جای من هم بنویس.. اگر لیست ات پُر نیست و آدم های زیر در آن نیستند آن ها را اضافه کن..


1- غلامعلی حداد عادل

2- سید محمدحسن ابوترابی

3- حسین مظفر

4- علیرضا مرندی

5- مهرداد بذرپاش

6- روح الله حسینیان

7- مرتضی آقاتهرانی

8- علی مطهری


حق.

  • وی بی
اولین بار که رفتم پیش پیرمرد نشستیم روی زمین و شروع کرد کسی قرآن خواندن.. آخر قرآن که پیرمرد دعا می کرد بچه ها یکی یکی گریه می کردند.. من از همه انگار سخت تر بودم.. پیرمرد تخصص عجیبی دارد در خوب دعا کردن.. آن لحظات آخر بود که احساس کردم وقتی دست های ام به سمت آس مان است قرآن دارد مثل یک خورشید مذاب می سوزاند مرا.. خیلی واقعی و فیزیکی... 

.

.

شاید درست نیست نوشتن این چیزها این جا.. اما تو باور کن که من از همین حالا می دانم که پیش خدا آن روز موعود هیچ حجتی اگر خطا رفته باشم ندارم.. تو احساس این آدم را اگر بدانی برای ام هی نمی نویسی که شاد باش .. یا فلان.. دست خودم نیست دیگر. غمگین ام.



  • ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۰۰:۴۹
  • وی بی
نامه ی اخیر حجت الاسلام پناهیان - سلمه الله التعالی- یک نامه ی درخشان و از لحاظ محتوایی تاریخی است. پاسخ ایشان انگار نویدی است بر آغاز یک گفتمان حقیقی و عالمانه در موضوع ولایت فقیه و آنچه ایشان در نامه شان سعی کرده اند برای فعلا قشر خاصی از جامعه که از لحاظ عمق مذهبی و فکری گیرایی یا پویایی متوسطی دارند بیان کنند یک مانیفست گیرا و مستدل است از ولایت فقیه در جمهوری اسلامی. 

.

.

من اگر جای آقای مطهری باشم، نامه ی آقای پناهیان را پرینت می گیرم و می زنم به دیوار اتاقم.. با صراحت و انصافی که سابقا در ایشان سراغ داشتم بعید نیست واقعا چنین کاری بکنند!!!




  • وی بی
دی شب برای مدت کوتاهی با یک فیلم نامه نویس انگلیسی شام می خوردم. پیرمرد خشن اما خوش سلیقه ای بود انگار.. با هم در مورد سارتر و پروست حرف زدیم.. زیاد.. قرار بود یک سخنرانی در موردشان بکند .. اواخر بحث در مورد فیلم "جدایی" از من پرسید .. و قبل از آنکه من چیزی بگویم.. گفت: " زیاد به ات بر نخوره. اما با اینکه فیلم بدی نبود اما در ژانر اسکار و در کلاس جهانی نبود.. اما بد نبود که به ش جایزه بدهند.. مردم دنیا بدانند که ایران به اندازه ی کافی بدبخت هست که به ش حمله نکنند دیگر. . . " ..  ماندم چه بگویم. لبخند زدم. از آن لبخند های تلخ ِ تلخ.
  • وی بی
برای تو که هی می نویسی "گو-اصغر-گو" خواستم بدانی درین زمانی که ما زنده گی می کنیم و درین دنیایی که برای ما ساخته اند؛ جایی برای این جایزه دادن ها و گرفتن ها و این مسخره بازی ها نیست... ما به مردم هویزه مدیونیم اگر از دست کسی جایزه بگیریم که سرشان موشک ریخت.. ما به شلمچه مدیونیم اگر دست مان به دست کسانی بخورد که بر سرزمین مان بمب های میکروبی ریختند.. می دونی اصغر؟

.

.

.

بعدالتحریر:

[دوستی به درستی برای ام نوشته بود که عکس مناسبی نیست. حذف اش کردم]

  • وی بی