سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

سحر ندارد این شب ِ تار .. مرا به خاطرت نگه دار

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۴۹ ق.ظ
اولین بار که رفتم پیش پیرمرد نشستیم روی زمین و شروع کرد کسی قرآن خواندن.. آخر قرآن که پیرمرد دعا می کرد بچه ها یکی یکی گریه می کردند.. من از همه انگار سخت تر بودم.. پیرمرد تخصص عجیبی دارد در خوب دعا کردن.. آن لحظات آخر بود که احساس کردم وقتی دست های ام به سمت آس مان است قرآن دارد مثل یک خورشید مذاب می سوزاند مرا.. خیلی واقعی و فیزیکی... 

.

.

شاید درست نیست نوشتن این چیزها این جا.. اما تو باور کن که من از همین حالا می دانم که پیش خدا آن روز موعود هیچ حجتی اگر خطا رفته باشم ندارم.. تو احساس این آدم را اگر بدانی برای ام هی نمی نویسی که شاد باش .. یا فلان.. دست خودم نیست دیگر. غمگین ام.



  • ۹۰/۱۲/۱۱
  • وی بی