سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

آقای هاشمی در کتاب عبور از بحران اش که خاطرات روزانه اش را در مورد وقایع سال شصت نوشته در بعضی جاها نتوانسته انگار احساسات شخصی اش را پنهان کند.. مثلا وقتی امام حالشان بد است صریح می نویسد که "نگویید خدا.. که خدا همین امام را برای ما گذاشته است"..

در روزی که آقای خامنه ای ترور می شوند و به شان اطلاع می دهند، آقای هاشمی در سفری خارج از تهران بوده و بعد از شنیدن خبر بلافاصله حرکت می کند و خودش را به بیمارستان محل بستری آقای خامنه ای می رساند. یادداشتی که در مسیر راه به تهران نوشته یک خط ابتدایی و تاثیر گذار دارد.. که می نویسد: "نوای گرم و طنین دل نشین آقای خامنه ای در نماز جمعه در ذهنم می پیچد..." ... و تا خود تهران روحیه شان شکننده است..

.

.

باری من تهران نیستم فردا. اما اگر رفتی و در نماز به آقا اقتدا کردی یاد کن کسی را که از فراز این همه فاصله دلش در دانشگاه تهران است ظهر فردا...

  • ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۹
  • وی بی
ما به خمینی مدیونیم... اسلام بدون خمینی در سطح جامعه ی ما اسلام خالی از روح و "به درد نخور" بود. اسلامی بود که می شد با آن نماز خواند و همزمان هزار جور فسق و فجور دیگر هم داشت. اسلامی بود که تحقیر می شد.. و البته شایسته ی تحقیر شدن هم بود.. اسلامی بود که به درد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی خورد!.. به درد طاقچه می خورد.. 

.

.

فکرش را بکنی می بینی که چه قدر از خود گذشتگی می خواست که یک مرجع تقلید این همه زحمت و مشقت را به خودش بدهد و در سن هفتاد و هشت سالگی که در مراتب عرفانی علما اوج رسیده گی به روح و پیوست به خداست بیاید و فداکاری کند و وقت عزیزش را برای من و تو صرف کند و ما را از جهل مرکب و محزون آن روزها آزاد کند.. 

.

.

تو مقایسه کن این چهره های آدم ها را.. قبل و بعد انقلاب.. آن ها که به حرمت خمینی.. به مدد نفس خمینی یک باره متحول شدند.. دست شان آمد که دنیا چه خبر است.. که خوش گذشتن و گشتن نیست.. که گذاشتن و برگشتن است.. تو ببین این آدم ها را .. چه طور به عشق خمینی .. یک شبه این طور شدند.. خمینی ما را زنده کرد...


خمینی ما را خیلی دوست داشت. برای همین بود که محبت اش را در دل ما برای همیشه گذاشت.. چه بود آن شعر .. محبت تو که آغشته شد به هستی من ... بهانه بود برای خدا پرستی من... 


اللهم الحقنی بالشهداء و الصدیقین و الخمینی

http://www.youtube.com/watch?v=BlQDR9sVMvQ

  • ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۱۹
  • وی بی
حوالی ظهر بود که در خیابان نزدیک خانه مان قدم می زدم.. باد خنکی به صورت ام می خورد... به اتفاقات چند روز گذشته فکر می کردم.. مغموم بودم... هم خانه ای ام را دیدم که از دور صدای ام می زند.. آمدیم هر دو وسط خیابان همدیگر را دیدیم... نامه ای گرفته بود و بی نهایت خوشحال بود.. یعنی تا حالا این طور هیجان زده ندیده بودم اش..

بعد آمدم به سمت خیابان چهاردهم.. و احساس کردم که حال بهتری دارم...

.

.

تا شب اثری از بی حوصله گی نبود. برای آدمی که شادمانی های عاریه دیگر به ش اثر نمی کنند همین که از خوش حالی اطرافیان حال بهتری پیدا می کند نشانه ی خوبی است به گمانم ... مثل آدمی که ضربان نبض اش کند می شود اما هنوز چشم های اش باز است...


والعاقبه للمتقین.

  • ۱۰ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۱۶
  • وی بی
خدایا ما اهل اش نبودیم. اما سوتی هم کم ندادیم. اللهم اغفرلی. وارحمنی. و تب علی انک انت التواب الغفور الرحیم.

.


.

امروز دو خسارت روحی بد به م اصابت کرد... حدیثی است از امام محمدباقر روحی له الفداء که می فرمایند:" ان الله قضی قضاء حتما الا ینعم علی العبد بنعمه فیسلبها ایاه. حتی یحدث العبد ذنبا یستحق بالذلک النقمه." یعنی قضای خداوند متعال بر آن است که هیچ نعمتی را از کسی نگیرد مگر آنکه گناهی مرتکب شود که استحقاق آن نقمت و خسارت را داشته باشد... 

.

.

یا اله العاصین.

  • ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۰۶
  • وی بی
سال ها پیش که در کالیفرنیا در کافه ای همدیگر را دیدیم برای ام می گفت که "اگر روزی آمریکا به وضوح به ایران و مردم اش ضرر بزند دیگر برای شان کار نمی کنم. اگر حمله کند خدای نکرده من دیگر اینجا نمی مانم. من عاشق وطن ام هستم.. "

..

و سال ها گذشت و آنچه افتد و دانی شد. و بالاترین و کمترین و پارازیت شد. و وطن شان دیکتاتوری شد. و ماهی بخت شان خارج از تنگ بلوری شد. و از رای شان دزدی شد. و عشق شان میرحسین موسوی شد. و پاتوق شان خیابان جمهوری شد. و آرمان شان آزادی شد. و شعار پرچم شان ما بیشماریم شد. و بعد آنچه افتد و دانی شد. و دی شد و بهمن شد و کارشان در صدای شمای بی بی سی فارسی شد. و باختند و آمارشان سندسازی شد. و ...  و مقلد اسلام نداشته شان منتظری شد. و وزیر دفاع از استقلال شان شیرین عبادی شد. و تبریک نوروزشان هیلاری شد. و هنرمند شان گلشیفته ی فراهانی شد. و ...  گذشت و آنچه افتد و دانی و شد و ...

.

حالا اما برای ام نامه ای نوشته.. و گفته -کمی ادبی تر از گذشته البته- که "هیچ وقت از شما نمی گذرم.. که کشورم را تحقیر کردید.. امیدوارم هرچه زودتر آمریکا با کمک ما آنجا را آزاد کند و سایه ی دیکتاتورها برای همیشه از وطن ام رخت بربندد". 

..

.

.


  • وی بی
خنده ای کو که به دل انگیزم..؟

قطره ای کو که به دریا ریزم....

صخره ای کو که بدان آویزم؟

.


  • وی بی
دلم ز نازکی خود شکست در غم ِ عشق..

وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی...



منظور ابتهاج در غزل ازلی ش به گمانم این است که ما خود پای مردی و استحکام نداشتیم که در غم تو شکسته خاطر نشویم. و گرنه که تو تعریف لطافت و عنایت هستی و دل ها را شکسته نمی خواهی.. مرحوم سید این را در غزلی خیلی شفاف تر می گوید.. و زیرکانه تر.. که:

ای دست تو سازنده ی دل های بزرگ

ای عشق نوازنده ی دل های بزرگ

من منتظرم تو را .. که تشریف غمت

داغی است برازنده ی دل های بزرگ

  • وی بی
معلم دینی کلاس دوم راهنمایی مان که خط بسیار خوبی هم داشت یک روز بی هیچ مقدمه ای در آخر یکی از تکالیفمان به جای نمره و تشویق و امثالهم برای ام نوشته بود: " صبح ها که از خانه بیرون می آیی یک بار بگو یا حسین!". ... انگار که فهمیده بود یک جای این دینداری ما می لنگد...

گرچه نفهمیدم آن موقع که چه ارتباطی دارد این ذکر با ترک خانه. اما بعد از آن گاهی یادم می آمد این جمله و ذکر می گفتم وقتی جایی را ترک می کردم.. 

..

سال ها بعد یک روز صبح زود که هوا نمناک بود و برای کلاسی در دانشگاه از خانه خارج می شدم و ذکر می گفتم به غربت آن امامی اندیشیدم که از خانه آمد بیرون که حرمت خانه حفظ شود.. و آمد بیرون.. چون خارج از خانه انگار برای اش نامه نوشته بودند... حمایت اش کرده بودند.. گرچه هیچ گاه یاری اش نکردند.. در همان سفر بود که راه به او بستند.. به خانواده اش بی حرمتی کردند... و بی اختیار ذهنم به سمت روضه های مجسم رفت ... و سخت گریستم. ..

السلام علی المحامی بلا معین... 

.

.


و حالا سال هاست که در خانه را که می بندم ذکر یا حسین در سرم می پیچد. اخیرا دیدم علامه جایی گفته اند که هیچ کس از ما به هیچ مرتبه ای نرسید مگر در توسل به امام حسین علیه السلام. و من هنوز فکر می کنم که راه آخر ما از کربلا می گذرد.. و اینکه اگر بخواهی سرباز امام زمان روحی له الفداء باشی باید اول با جد بزرگوارش بیعت کرده باشی. 

 

  • وی بی
روزی این ضربدرهای تقویم هم از ما شکایت می کنند..

.

.

پریشانم اما:

آیینه که حیران نشود، آینه نیست..

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

با داغ تو اعتبار دارد دل ما

  • ۰۲ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۱۱
  • وی بی
داداش صدرا... چندشب پیش خواب دیدم که توی مسجدالنبی داری نماز می خونی.. دنبال مهر می گشتم.. اومدم پرسیدم که جای مهر کجاست.. پیشونی ت رو نشون دادی.. گفتی اینجاست... اینجا...

.

.

گوشه گوشه ی حرم رو بلد بودی. گفتم مگه قرار نبود تا آل سعود اینجاست اینجا نیایم. مگه قرار نبود که اگه از صدام گذشتیم و قطعنامه ی لعنتی پانصد و نود و هشت ُ پذیرفتیم از آل سعود نگذریم؟ پس چه طوری اومدیم اینجا..

.

.

با هم سلام دادیم.. السلام علیک یا رسول الله.. ادرکنا یا رسول الله.. و بعد رو به بقیع خواندیم.. السلام علیک یا حسن بن علی.. ایها الامام الکریم... ارشدنا یا امام المجتبی...

...

.

دلم روشن است که روزهای آینده روزهای خوبی است. ان شاء الله.




طلع البدر علینا من ثنیات الوداع

وجب الشکر علینا ما دعا لله داع

ایها المبعوث فینا جئت بالامر المطاع

جئت شرفت المدینه مرحبا یا خیر داع .. 


http://www.4shared.com/mp3/arcdjLBq/Tala_Al_Badru_Alayna_By__Sheik.html


  • ۰۲ بهمن ۹۰ ، ۰۴:۴۵
  • وی بی