سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
ای ساربان آهسته ران... آرام جان گم کرده ام...



  • ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۳:۱۴
  • وی بی
ام شب آس مان تهران می بارد. 

برو پارک وی. ونک. قدم بزن. به یاد من باش. 



  • وی بی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ دی ۹۰ ، ۱۱:۴۶
  • وی بی
فردا دیر است. ام شب دیر است. همین دی شب به من زنگ بزن. حالم خیلی بد است. خیلی.


باز کن در بر من.

خسته گی آورده

شب در من.


زنگ بزن. حالا دیر است.

  • ۰۸ دی ۹۰ ، ۰۰:۵۶
  • وی بی
راننده تاکسی ها آزمون های نامتقارن ولی متحرک آدم شناسی در سطح شهرند. یعنی درست بعد از آنکه درِ فلزی شهروندکش ها را می بندی می توانی بنشینی قیافه ی شهروندکش چی را از آیینه نگاه کنی و حدس بزنی که چه جور آدمی ست. گاهی حتی می توانی تست شان کنی.. با خودت بگویی این آدمی نیست که تنهایی را تحمل کند. حتما حرفی می زند. موضوعی باز می کند. و بعد از چند دقیقه ببینی که حدست درست بوده... و یا آن راننده ی ناشی را که از قیافه اش در آیینه شناختی که گرفته است چون مردم را به نام نیک یاد نمی کند و دیدی که درست چند دقیقه بعد با کسی پشت تلفن آن طور که نباید حرف می زند. یا آن راننده ی خوش برخورد چند شب پیش که آیات قرآن به ش اثر کرد.... و آدم خیلی پاکی بود. ..


ام روز حوالی ظهر زیر پل پارک وی منتظر دوستی بودم. تاکسی ها و دربستی ها عصیان کرده بودند و امان نمی دادند. فریاد می زدند. می بردند نوبنیاد. ظفر. توحید. هزار جای دیگر. اما من دستم در جیبم بود. می خواستم بروم خانه. اما خانه مان انگار گم شده بود واقعا. یعنی از فردا گم می شود دوباره. روی کاغذی نوشتم:

" فریاد می زنم.

من چهره ام گرفته.

من قایقم نشسته به خشکی..."



  • وی بی
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم.. قضای عهد ماضی را شبی دستی بر افشانم/

چُنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و

من صبر از تو نتوانم.

..

من آن مرغ سخندانم.. که در خاکم رود صورت

هنوز آواز می آید به معنی از گلستانم.



--

فولدرحمید/.



  • ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۷
  • وی بی
می توانم گفت .. اما از بیانش ناتوانم...


.

.

.


وگر نه طوری می توانم نوشت که دکمه های کیبورد خودشان را خیس کنند!

  • ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۲:۲۹
  • وی بی
گفتم الف.. او گفت الف.

گفتم با. گفتا پس ِ با؟

گفتم تا.

گفتا تا.

تا.

.


..


هر کس به تو کرد روی، دل باخت تو را

هر کس که مرا بدید، بشناخت تو را

آنی که نشاندمش سخن ها در گوش

دیدم که ز دور خنده زد بر غم ما!

بنشست، چنان که ماه بنشسته بر آب

برخاست.. چنان که عکس مه تاب در آب 

..

القصه به هجران درازم بنهاد

تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب .. 

تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب ..

تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب ..

.

.

.



  • وی بی
عالیجنابا... جریده ها را دریده نخواه.


.


  • ۰۵ دی ۹۰ ، ۱۵:۰۸
  • وی بی
مرحوم پدر بزرگ ام سه تا دختر داشت. انگار دومی را که می خواست شوهر بدهد خواستگار مناسبی برای ش پیدا شده بود. همه چیزش به قول ام روزی ها ردیف ِ ردیف بود. همه ی قول و قرارها گذاشته می شود. اما شوربختانه قرار خزینه می گذارند که جمعه با هم به خزینه بروند و خلاصه گپی بزنند. در اثنای گفتمان داماد خانواده هوس شیرجه می کند و حوله را از تن اش در می آورد اما با ساعت مچی که تازه مُد شده بود درون آب می پرد. و همین می شود که مرحوم پدربزرگ حتی صبر نمی کند برای ش تا از زیر آب بالا بیاید. لباس می پوشد می آید بیرون. سر نمی گیرد ازدواج شان....


.

.


الغرض. حالا حکایت ماست. یعنی گاهی کسی هرچه قدر اصرار کند که برای ش مهم است که حتی زمان را زیر آب هم بداند، من از آن لحظه ی شیرجه به بعد چیز دیگری را نمی بینم.

...


  • ۰۵ دی ۹۰ ، ۰۲:۳۱
  • وی بی