سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

دستم بگیر..

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۵ ب.ظ

روزهایی بود که توفان به تهران خیلی می‌آمد .. 

برای نماز مغرب پیاده به مسجد می‌روم. در راه پسر کوچکی کمی جلوتر از پدرش راه می‌رود. توفان می‌شود باز. توفان در خیابان کنار مسجد گیر می‌کند. پدر فرزندش را صدا می‌زند. دستش را محکم می‌گیرد. بعد به خنده می‌گوید محکم بگیر دستم را .. باد نبردت.. و بعد هر دو می‌خندند.. توفان شدیدتر می‌شود.. گرد و خاک غلیظی می‌شود.  پسر دست پدر را محکم‌تر می‌گیرد.. پدر زیر لب می‌گوید حالا اگر هم ببرد هر دوی مان را با هم می‌برد.. بعد هر دو می‌خندند.. آنطرف‌تر  اما طوفانی مرا ویران می‌کند.. طوفانی ساکن به سرعت سی سال در کسری از ثانیه .. که می گیرد و رها نمی کند .. که ویران می کند امّا نشانی نمی گذارد .. که آرام نمی گیرد مگر به طوفانی دیگر ..   

.

.

.

خیال کن در آن ظلمات آخر .. وقتی از برابر مرگ می گذری  دست کسی را خواسته باشی.. 

  • ۹۳/۰۳/۱۲
  • وی بی

نظرات  (۱)

در لحظه‌هایی که تنها "باسط الیدین باالرحمه" دلیلِ راه می‌شود.. دست به دستی می دهد که بیده الخیر است! ... و اینگونه می‌شود که صدق و صفای نهفته در نجوای این دستگیری وقتی که می‌ خواند: "ادخلوها بسلمٍ ءامنین" آنچنان قلب را مصفّای بی قراری می کند که با هیچ قراری جبران نمی شود! .. و چنان قرار بخشی می‌کند که  اساساً بی قراری را بی رنگ می‌کند! .. .