سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

فرودگاهها هیچ تو را دوست نداشتند.

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۵۵ ق.ظ

کشان کشان به مسجد می‌روم و به گوشه‌ای پناه می‌برم. مردی عرب با ریش‌های بور کاغذی را به من نشان ‌می‌دهد. آدرس هتلی است که قرار است برود. به زحمت برایش توضیح می‌دهم. نماز مغرب را آهسته تر از همیشه می‌خوانم. حس می‌کنم جوانی من را به شدت زیر نظر دارد. گمانم از چیزی عصبانی است..  انگار به مُهرم اشاره می‌کند و می‌گوید که من بت پرست هستم.. عده‌ای داخل می‌شوند و به سرعت مشغول نماز می‌شوند. مرد جوان شروع می‌کند دادن زدن. عصبانی است که من به آنها اقتدا نمی‌کنم و صدایم را هم پایین نمی‌آورم. شروع می‌کند داد و بیداد.. به شیعه توهین‌های سختی می‌کند. گمانم تکفیری است. خطبه‌ی بلندی بر کفر ِ من می‌خواند. دونفری کنارش احسنت، احسنت می‌کنند. من نماز را ادامه می‌دهم بی‌هیچ توجهی. مرد جوان داغ می‌کند. و به سمت من یورش می‌آورد. مرد ریش بور جلویش را می‌گیرد. حالا آن جماعت هم نمازشان را می‌شکنند تا مرد تکفیری را آرام کنند... پلیس می‌رسد و او را با خود می‌برد. بلوا می‌شود. من به نماز ادامه می‌دهم. مرد جوان تکفیری سر پلیس هم داد می‌زند. پلیس تذکری می‌دهد. مرد جوان دوباره بر می‌گردد داخل مسجد. به من می‌گوید که اسلام آمریکایی دارم.. فحش می‌دهد.. کلب ..خنزیر.. یعنی سگ و خوک. و چند چیز دیگر که درست نمی‌فهمم. نماز را سلام می‌دهم. بلافاصله زیارت عاشورا می‌خوانم. این بار لذتی عجیب دارد. چند جوان آسیای شرقی به طرفم می‌آیند تا دلداری‌ام بدهند. من ناراحت نیستم گرچه تأسف می‌خورم. به اداره‌ی پلیس فرودگاه می‌روم. پلیس اولی که پیدا می‌کنم بی‌آنکه نشانی از مرد تکفیری بپرسد جواب سربالا می‌دهد و می‌گوید که به او تذکر می‌دهم. او را رها می‌کنم. به واسطه چند پلیس دیگر به رئیس پلیس فرودگاه ارجاع می‌شوم. ماجرا را برای او می‌گویم. اسمش "اسماعیل" است.. اسماعیل به من که دارم تندی می‌کنم آرامش می‌دهد و "از طرف" مرد تکفیری معذرت خواهی می‌کند. اما برایم توضیح می‌دهد که اینجا کانادا نیست. فحش و داد و بیداد و یورش جزایی ندارد. یحتمل ضرب و جرح هم مجاز است. پرونده مختومه است. هر که را شحنه رها کرد خدا می‌گیرد .. 

  • ۹۲/۱۰/۰۹
  • وی بی

نظرات  (۸)

  • مهدی ایندی
  • انقدر که آنها در کفرشان ثابت قدمند ما در ایمانمان ثابت قدم نیستیم.
    سلام 

    ایران هستید؟
    چند وقت پیش مصاحبه شبکه ای خبری با سرکرده سابق یکی از گروه های تکفیری در سوریه را می دیدم. می گفت شیعیان اصلا مسلمان نیستند و ما کشتنشان را وظیفه خودمان می دانیم. تا به حال از نزدیک با هیچ کدامشان برخورد نداشتم و نمی دانم چقدر می شود با ایشان حرف منطقی زد، تنها حس کردم دچار غفلت بزرگی هستند و حقیقت بسیاری از کارهای شیعیان را نمی دانند.

    نمی شد برایشان توضیح دهید که چرا مهر می گذارید؟ چطور می شود این افراد را از جهل و غفلت رها کرد؟ یعنی تنها باید اسلحه بین ما سخن بگوید؟

    حتی در مورد سوریه هم همین فکر در ذهنم شکل گرفته بود که چرا هیچ تلاشی در راستای بیداری این افراد نمی کنیم. به یاد داستان پیامبر (ص) و آن فرد یهودی افتادم که دستار پیامبر را به دور گردنشان پیچیده بود و حرف ناحسابش را تکرار می کرد و در آخر به خاطر مهربانی و مدارای پیامبر (ص) مسلمان شد... واقعا در این روزگار چگونه می شود پیروی کرد از رسول خدا... 
    پاسخ:
    عربی محاوره ای بلد نیستم. ایشان هم انگلیسی و فارسی بلد نبودند. 
    احسنتم و سلام‌ُ علیکم بما صبرتم...
    فرودگاهها تو را دوست نداشتند..هیچ

    الموت لنا العاده .. و کرامتنا الشهاده ..
    همان زیارت عاشورا کافی بود وقتی بلند به امامت سلام میدادید،
    قانون به جای دل که نمی نشیند
  • فدایی رهبر
  • آه آه آه...