سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

هیهات یا دنیا .. غری غیری

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۸:۰۴ ق.ظ
بیست و پنج سالم که بود با استادم در یکی از خیابان های شهر قدم می زدم. قرار بود شام بخوریم. اتفاقی. روز تولدم بود.. وقتی فهمید گفت بیست و پنچ سالگی مثل قله ی زنده گی ست. ازون به بعد همه چیز شتاب می گیرد اما در جهت معکوس. حتی عمر هم زودتر می گذرد.. 

زیاد به حرف اش توجهی نکردم. یعنی گفتم یک آدم سی و هفت ساله که تمام زنده گی را در آزمایشگاه گذرانده چه می داند از زنده گی.. چه می داند آن سال های نمادین بدنام دانش گاه بر ما چه روزهایی که نرفت. 

.

.

.

اما حالا نزدیک چهار سال از آن ماجرا می گذرد.. و اصلا یادم نیست آن آدم بیست و پنج ساله کجاست.... اصلا یادم نیست آن همه نقشه برای زنده گی کجاست و چه بر سر آن کاغذهای پاره آمد. چه بر سر آدم هایی آمد که زود آمدند و رفتند ... لابد استادم هم یادش نیست این ها را وقتی به من گفت که چهل سال ش نبود. .. 

آره دنیا.. مولای مان راست می گوید... یکی غیر از ما را پیدا کن .. ما این بازی را تمام کرده ایم.. خدا کند که نباخته باشیم اما.. یا اله العاصین. 

  • ۹۱/۰۲/۰۹
  • وی بی

نظرات  (۵)

بیست و هشت سالگی است که می فهمی خسر الدنیا و آخرت شده ای!هیچ دل خوشی دیگر برایت نمانده حتی ذوق خواندن "در جستجو" که ببینیم تفاوت این پروست خوانی و آن پروست خوانی چه می شود!حتی ذوق نوشتن طرحی که دست کسی را بگیرد!می نشینیم به حساب کشی که مرگ انگار درون وجود است و هم جای این که نحس باشد و پلید؛ دست مهربانی می شود و آرزو می کنی روی سرت کشیده شود.انگار که دوستان عزیز آن طرف بیشترند راستی راستی !
بر مزار شهید گمنام دانشگاه فقط دو نوشته رو می بینی : عملیات .. و 22
و حالا من جاودانگی در بیست و دو سالگی شان را که می بینم دلم برای بیست و سه سالگی م می سوزد ..
تفاوت ما با آنها که در بیست و پنج سالگی شان واصل شدند شاید همین باشد.
... که آنچه که امروز برایمان روشن شده برای آنها سال ها پیش تر از بیست و پنج سالگی شان دیدنی بود .
اتفاقا من هم چند روز پیش روز تولدم به این فکر می کردم که زندگی به سرعت برق و
باد که نه به اندازه ی فوت روی همین شمعای کیک می گذره ...
و من بیست و سه ساله ای که چیزی به فتح زندگی برایم نمانده .
و خود خوب می دانم که کجا هستم و کجا می بایست باشم....
یا اله العاصین.