سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

در خورد فیل

چهارشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۰، ۱۲:۵۶ ق.ظ
فرودگاه ها را جدی نگرفتیم. راستش این بود که من اون شهر رو بی نهایت دوست داشتم. اما مث بقیه ی چیزایی که بی نهایت دوست شون داشتم مجبور شدم ازشون فرار کنم. و فکر کنم که اونا ولی هنوز منو یادشونه... ولی واقعیت نداشت.. یک آدم بیست و خرده ای ساله چه می فهمد از زنده گی سگی خب؟ .. اصلا نمی فهمد که چه طور می شود یک شهر تو را فراموش کند.. . ولی خب این شد... خیلی ساده.. یعنی اون روزی که کوله پشتی آبی رنگ ام رو انداختم روی دوشم و اومدم توی این خراب شده فهمیدم که این یکی از جنس آن بقیه دوست داشتن ها نیست... یکی آن طرف خط یا این طرف خط تمام می شود... فهمیدم این را.. اما باز خودم را زدم به بی خیالی... یک آدم بیست و خرده ای ساله چه می فهمد ازین زنده گی سگی خب؟ خودش را می زند به بی خیالی.. فکر می کند.. که او که با زنده گی لج می کند بقیه هنوز او را دوست دارند. .. چه می دانست که اولین مهر خروج از کشور یعنی تمام شد مهر. یعنی "یاد تو" دست ش لای در ماند. یعنی پای تو در گل ماند. با اینکه داشتی می رفتی... یعنی نام تو از زیر دستگاه اسکن رد شد اما خود تو آن زیر گیر کردی.. یک آدم بیست و خرده ای ساله خب چه می فهمد این ها را.. چه می فهمد این زنده گی سگی را؟ که تا به غذای تدبیر مشغول است از قضای تقدیر چوب می خورد.. نمی فهمد.. نه.. فرودگاه ها را جدی نگرفتیم.. چه بود آن که حسین می گفت؟ .... همیشه بهشت زهرا را با فرودگاه مقایسه می کرد... راست می گفت.. اما من طول کشید که این را فهمیدم.. 


هی رفیق. از حالم نپرس. یک آدم بیست و چند ساله حالا حال و روزش ابتذال است. کار است. درس است. بدبختی ست. ایمیل است. فیس بوک است. اینجاست. نپرس از من. من کلیشه ام. روزی که می آمدم اینجا. شب اش. اصلا نگران نبودم. اما خواب عجیبی دیدم که تا ظهر تنم می لرزید. جوان که باشی خودت را طوری قایم می کنی که وقتی گریه هم بکنی می آیند تو را به ابتذال می کشند می گویند اشک شوق است.. نه من اشک شوق بلد نیستم بریزم.. اشک شوق مال آدم های مزلف از خود راضی ست. من قدم خوب بلد بودم بزنم از پارک وی تا ونک. که همان را هم نزدم. یعنی زیاده روی کرده بودم در هم قدمی. و به جای ش کل بیست و چند ساعت پرواز لعنتی تا این خراب شده را گریه کردم. بیست و خرده ای سال ام بود. شش سال پیش. اشک شوق نبود. اشک شوق مال آدم های مزلف از خودراضی ست. من آن روز حتی لباس ام را هم عوض نکردم. با همان لباسی که صبح اش پشت میز به خواب رفته بودم آمدم فرودگاه. صبح مث سگ از خوابی که دیده بودم می ترسیدم. اما خوابی که دیدم به هیچ کس نگفتم. خواستم به پدر بگویم.. نشد... می خواستم بگویم که من نمی خواهم بروم.. من اعتقاد ندارم که رفتن رسیدن است. رفتن گم شدن است گاهی... نگفتم. باز ترسیدم کسی حال ام را بفهمد. رفتم خوب غرق شدم در گم شدن. و این شد که رسیدیم به این جای زنده گی. 

اما رفیق. به طعنه برای ام ننویس که من آمده ام اینجا. که شادم. نه. من مث سگ پشیمانم. من ولله در شش سالی که اینجا بوده ام یک روز هم نبوده که خوش ام آمده باشد از زنده گی. یا زنده گی مشغول ام کرده باشد. دور از همه بودم و همهمه. آدم های اینجا حتی از اتفاقاتش مبتذل ترند. من مث سگ پشیمانم ازینکه آمدم اینجا. و بیست و چندسالم است. و البته آن آدم بیست و خرده ای ساله نمی فهمید زنده گی سگی را .. که کشیده شد به این ابتذال شکننده ی بیست و چند سالگی. من نمی گویم رفیق. این نظرات تو را. این صحبت های بعد از شام تو را. همه ی این ها را رد می کنم. چیزی نمی گویم. سکوت می کنم. اما تو هم نپرس. شاید آمدم یک بار. گفتم برای ات که من خیال می کنم که چی می شود. و تو ترسیدی که چرا من این طور خوب چیزها را می دانم و ساکت ام. 

برای شما هم می آیم یک روزی .. خواب ام را می گویم... اگر بودید اینجا.


..

.


.


  • ۹۰/۱۰/۱۴
  • وی بی

نظرات  (۲)

سلام
من گفتم "انشالله گربه بوده است"را معیار بگیریم؟
می گویم اگر من ناله میکنم،دلم تنگ است،تهمت می زنم افترا می بندم، در منییتم غرق ام،شما جناب برادر مرا با نقد صحیح متنبه کن!اگر نقدت تند است،چشمم کور وقتی می نویسم باید توان شنیدن نقد را داشته باشم!یعنی صلاح کار این است!
می دانید کار از همان "گذشته از بدبینی"لنگ مانده است!من هنوز گاهی باور نمی کنم این اتفاقات در چنین خاکی وقوع یافته اند!اما یادم هم نمی رود چیزی که در این میان وقوع این همه حادثه را رقم زد، به فراموشی سپردن عدالت بود.این که هر کداممان عدالت را برای خودمان تفسیر کردیم و منحصرش کردیم به منیتمان!
با این رویه راهی پر از بیراه پیش روی خودمان گذاشته ایم که همه چیز را لگد مال می کند! به هر حال وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ.
متشکر
یکی تازگی پرسیده از معنای زندگی
چه بهش بگویم آدم بیست و چند ساله.
چه بگویم