سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
من نمیدانم که من اهل چه ام..

یا کجا ام..

یا کدام ام..

یا که ام..

.

.


  • وی بی

عیب از آنان نیست، من دل مرده ام .. کز هیچ سویی

در نمی گیرد مرا افسون شهر و دلبرانش ..

.

هیچ ...

 

  • ۲۰ دی ۹۱ ، ۱۷:۳۲
  • وی بی
ساعت چهار ِ چهارشنبه است و در اتاق کوچک نزدیک تپه‌های غبارگرفته حالی است که صائب محتملا آن را بهتر از هر کس دیگری می‌شناسد :

کفاره‌ی شراب‌خواری‌های بی‌حساب .. هشیار در میان مستان نشستن است.. 

  • ۱۹ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۰
  • وی بی
بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند .. می‌بینمت ...

 برای تماشا خوش آمدی ... 

.

.


  • ۱۹ دی ۹۱ ، ۱۴:۴۰
  • وی بی
یابن الحسن .. روحی فداک .. متی ترانا و نراک ...

یابن الحسن .. روحی فداک .. متی ترانا و نراک ...

یابن الحسن .. روحی فداک .. متی ترانا و نراک ...

یابن الحسن .. روحی فداک .. متی ترانا و نراک ...

.

.

.


  • وی بی

"ما گرفتارِ هم بودیم و هنوز هم گرفتاریم... طلب شما از من یک حبس است که پرداختی ندارد.. نه حبس شما، نه معرفت حبس شما. ما که عشق را به شما بدهکاریم.... فقط شما به حبس نبودید. ما هم زندان حزن حبستان شدیم.... عرضم را در تهران به شما می‌گویم، نه در کاغذ.... "

  • ۱۸ دی ۹۱ ، ۰۸:۰۸
  • وی بی
بعد از چند سال چند روزی بیشتر با هم نبودیم.. و چند روزی طول کشید که باز هم را پیدا کنیم.. و بفهمیم هم را .. روزها با هم بودیم.. هفت یا هشت ساعت .. حرف می‌زدیم.. شبیه هفت یا هشت سال پیش..

حالا از شب ِ خداحافظی بر می‌گردیم.. و تو بنویس شب‌هایی بود که ما از زنده‌گی بازی می‌خوردیم..

..


  • ۱۸ دی ۹۱ ، ۰۴:۴۳
  • وی بی
آقا مجتبی.. امسال نشد که بیاییم عرفه پشت سر تان نماز بخوانیم..

آقا مجتبی .. نشد که بیاییم شب ِ بیست و سوم امسال.. با شما دعا کنیم..

آقا مجتبی.. اما روز پنج‌شنبه آمدیم.. با برادر حمید.. این بار به جای اینکه با شما نماز بخوانیم بر شما نماز خواندیم..

همراه آن چندصد هزار نفری که عاشقانه برای‌تان اشک می‌ریختند..

آقا مجتبی.. خیلی دلتنگ‌تان هستیم.. خیلی.. 

.

.


  • وی بی
به جای زیارت فردا بر پیرمرد نماز می خوانیم ... با دلی پر از اندوه .. 

رسول امینی که در چشم توست .. 

به من داد دینی که در چشم توست .. 

  • وی بی
از پنجره‌ی اتاق بیرون را تماشا می‌کنم.. حالا این خانه‌ی کوچک را بی‌اندازه دوست دارم... تو نمی‌دانی اما نوری که در اتاق شما بود را در کمتر جایی دیده بودم.. اما شما نیستید و اینجا البته صفای کم‌تری دارد... 

بعد از ناهار که مادربزرگ -حفظها الله- برای مان درست کرده بود .. - که ته گرفته بود و خودش تا آخر از آن قسمت ته گرفته خورد .. و من بغض ام گرفته بود- .. برادر حمید روضه ای از موبایل اش گذاشت .. که کار را یکسره کرد.. یا به قول خودش لقضی الامر...

 السلام علیک یا صدیقة الشهیدة ..


  • ۱۰ دی ۹۱ ، ۱۶:۴۳
  • وی بی