سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

نعم اَنَا مُشتاقٌ و عِندِیَ لَوعَةٌ                               ولکنَّ مِثلی لا یُذاعُ لهُ سِرٌّ

آری من [به وطن و خانواده] مشتاقم و از شوق سوز دلی دارم، ولی سرّ و راز چون منی برملا و مکشوف نگردد. 

.

.

  • وی بی
اگر تو بگویی از روزهایی که بر ما گذشت من اما از هیچ‌کدام از خیابان‌های این شهر نخواهم گفت که من از خدایی می‌ترسم که سرنوشت تمام قدم‌ زدن ها به دست اوست. 

  • ۰۹ دی ۹۱ ، ۱۱:۰۷
  • وی بی

«عفت بزقرمه درست کرده بود.» 


سال‌ها پیش در چنین روزی ..

عبور از بحران.. هاشمی رفسنجانی.. خاطرات سال ۱۳۶۰

  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۲
  • وی بی
فردا تهران‌ام ان شاء الله.. و البته با من اندوه ِ جدایی .. نمی‌دانی چه‌ها کرد. 

.

.


  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۹:۴۴
  • وی بی
نماز ظهر را در مسجد جامع خواندم. مسجدی که نام خدا کنار نام پیامبر بود. و در کنار آن نام علی علیه السلام. و ابوبکر و عمر و عثمان. و در گوشه ی دیگر نام حسن علیه السلام. و نام حسین علیه السلام... جایی دیگر هم تابلوی بزرگی بود با نوشته ای درشت که "یا حضرت بلال حبشی". 

این همه تناقض. و این همه سوال آشفته ام کرد. تنها دلخوشی ام آن تابلوی بالای در غربی مسجد بود که نوشته بود کشف الدجی بجماله .. 

  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۹:۳۸
  • وی بی
کرده‌ام باز به آن گریه‌ی سودا .. سودا 

که ز هر اشک زدم بر سر ِ دریا .. دریا

..

.

  • ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۵۶
  • وی بی

ترک‌ها نگاه ِ اول را خوب بلدند و این سلاح گرمشان است. و اگر غریبه باشد نگاه‌ات تیغ‌ات می‌زنند. مثل آن سربازی که اول شلیک می‌کند.. و اگر شکارش کم جان شد دست به خنجر می‌برد.. و همین انگار تفاوتشان هست با ایرانی‌ها.. که نگاه ِ اول را اکثرا بلد نیستند. اما کمتر می‌شود که به غریبه سخت بگیرند. 


استانبول یک پایتخت ساحلی ست. با مساجد و کلیساهای درهم آمیخته. با کلیساهایی که مسجد شده‌اند به زور امپراتور. و با مساجدی که رو به دریاهای آزاد ساخته‌اند قبله‌اش را. تا احتمالا صفایی کنند. یا لابد مفتی شرعشان فکر کرده که این طور است که می‌شود راه به جایی داشت... 


استانبول اما سر ِ گردنه است گرچه شهری ساحلی ست.

  • وی بی
اینجا را دوست دارم. بر بسیاری نوشته های اینجا کسی بسیار گریسته است.
  • ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۵۳
  • وی بی
این آخرین کافی مان بود. درست هفت سال پیش آمدیم درین خراب شده که اسیر خودمان باشیم... تو امروز آمدی و با خوشحالی گفتی که از فلان شرکت فلان کار مهم را گرفتی. و من هم خواستم بگویم مبارک است ان شاء الله محمد جان اما یادم افتاد که اسم ات را هم حتی عوض کرده ای و دیگر نشد که چیزی بگویم...


.....

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء 

...

  • ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۶:۲۹
  • وی بی
شد رهزن ِ سلامت .. زلف تو وین عجب نیست

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد 

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد


گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد

گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد


گر راه زن تو باشی .. صد کاروان توان زد


.

.

.

  • وی بی