سکوت گریه کرد دیشب ..
يكشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ب.ظ
از پنجرهی اتاق بیرون را تماشا میکنم.. حالا این خانهی کوچک را بیاندازه دوست دارم... تو نمیدانی اما نوری که در اتاق شما بود را در کمتر جایی دیده بودم.. اما شما نیستید و اینجا البته صفای کمتری دارد...
بعد از ناهار که مادربزرگ -حفظها الله- برای مان درست کرده بود .. - که ته گرفته بود و خودش تا آخر از آن قسمت ته گرفته خورد .. و من بغض ام گرفته بود- .. برادر حمید روضه ای از موبایل اش گذاشت .. که کار را یکسره کرد.. یا به قول خودش لقضی الامر...
السلام علیک یا صدیقة الشهیدة ..
- ۹۱/۱۰/۱۰