سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

"سوء تقاهم" ِ کامو حکایت جوانى است که مادر و خواهرش را - که صاحب مسافرخانه اى در محله اى فقیرنشین هستند- ترک مى کند و تنها راه سفر مى بندد به امید دنیاى روشنى، بى آنکه حتى تصور خوبى از روشنایى داشته باشد. سال ها بعد که اندوخته اى کسب مى کند با اشتیاق راه خانه اش را پیش مى گیرد و به همان محله فقیر نشین در غالب مسافر ناشناسى بر مى گردد تا خانواده اش را غافلگیر کند. خبر به مادر و دختر مى رسد که مرد ثروتمندى بى خبر به مسافرخانه شان آمده. ترتیبى مى دهند که پسر را بکشند و پول هاى او را به تاراج ببرند. توصیف صحنه هاى روز بعد که مادر با جسد بى جان تنها پسرش رو به رو مى شود از تلخ ترین تراژدى هاى است که تا به حال خوانده ام. خواهر خودش را مى کشد و مادر در اتاق خود را به دار مى آویزد.. و مسافرخانه محل دفن نه فقط آرزوها که خاطره هایى مى شود که سال ها تنها همدم جوان بوده اند...

بارى این روزها که با پرسشى مبتذل از جنس "ماندن یا رفتن" و سوء تفاهمى از جنس "نخبگى"، "منتقد"، "فعال فرهنگى" و غیره مواجه مى شوم این داستان بارها در ذهنم دور مى خورد. از یک طرف وابسته گى ام به وطن از جنس غریزه است و نه از جنس ابتذال و استنطاق نهفته در پرسش "ماندن یا رفتن". شبیه احساس مورچه اى که بى اختیار راه لانه اش را پیش مى گیرد. در جست و جوى ذات ِ آن گوهر نشاندارى که سال ها محرکه و تمام ذوق و شوق او بوده. آن طرف تر اما... احساس خفه گى مى کنم بى آنکه از مسافر بودنم ذره اى کاسته شود.

  • ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۷:۱۵
  • وی بی

همراه ِ کجاوه اى مى آیم که عزیزى در او نیست. اسب هایم را این روزها بسته ام به سکوت. از شهر جز صداى شکستنم هر چیز دیگرى سخت غریب است. دیگر نه پارک وى. نه ونک. هیچ کدام به من همان لبخند تلخ را نمى زنند. احساس خفه گى مى کنم. راننده تاکسى حالم را نمى فهمد. شهرزاد گوش مى دهد و هر از گاهى که ماشین از ترافیک فاصله مى گیرد اشکى از گوشه ى چشمش رها مى شود. من گمانم حال خراب او را مى فهمم. حال او بعد از حادثه است. او چه مى فهمد اما حال حادثه ى فراموش شده را. حال خاطره هاى گم شده در هیاهوى شهر را. حال دلگیرترین نفس هاى شهر را. عزیزم کجایى. دقیقا کجایى..

  • ۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۲:۵۰
  • وی بی

دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم... هزار نامه به پای کبوتری که ندارم؟

  • ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۳:۱۰
  • وی بی

من بودم و باغ ِ رنگ در آیینه.. صد منظره ی قشنگ در آیینه... ناگاه تماشای مرا بر هم زد... نفرین به حضور سنگ در آیینه... 

  • ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۷
  • وی بی

درست مثل تیرى که از دهانه ى کمان رها مى شود و به هدفى آرام مى گیرد، شادى ها زودگذرند. و ناپایدار. و متمرکز بر جریانى خاص. شادى یک حالت سکون به سمت هدف زودگذر و ناپایدار است در جهت خاصى. اما غم متمرکز نیست. غم در تمام شریان ها جارى است. غم هنر سیالیت روح انسان است که انعطاف خودش را به دنیاى دینامیک اطراف تحمیل مى کند. غم ها مثل دانه هاى تسبیح پشت هم مى آیند. حرکت دانه اى متضمن وجود دیگرى است. یک جریان ثابت. غیر متمرکز. بى جهت به ظاهر اما همگرا...

  • ۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۵:۴۶
  • وی بی

گیر کرده ام. نه هدف درستى دارم که جلوتر بروم. نه از گذشته لذتى برده ام که برگردم میان خاطرات. کاش دوباره بیایى کمى حرف بزنیم. نصف شب راه برویم و در تاریکى مطلق گم شویم. راستى هنوز اینجا را مى خوانى؟!...

  • وی بی

یکى از نشانه هاى مسافر بودن آنست که تو خیابان هاى شهرى را هرچند بار از آنها گذشته باشى به خاطر نیاورى.. نقشه بلد شدن نشانه ى همزیستى مسالمت آمیز است با شهر. تن دادن به جبر زمان.

در شهر ساحلى که بودم تا مدت ها نام خیابان هاى شهر برایم مهم نبود. با خودم لابد میگفتم که تو مگر چند ماه دیگر اینجا مى مانى؟ ... رفته رفته جبر جغرافیا خودش را نشان داد. خیابان ها را میشناختم. فهمیدم که دیگر غربت کارى شده. به دنیاى بیهمه چیزها باخته بودم. ..

اما هر چه مى کنم تهران را خوب یاد نمى گیرم.. این معنى اى دارد یعنى؟ .

  • ۰۴ آبان ۹۴ ، ۰۳:۳۸
  • وی بی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۵:۱۸
  • وی بی

بن بست ها تنها براى کسانی رخ می دهد که حاضر نیستند به یکباره همه چیز را رها کنند .. همه چیز را ..

  • وی بی

آدم‌ها در فصلهای مختلف زندگی خود،بادبانهای مختلفی را در جستجوی جزیره ناشناخته جدیدی بر فراز کشتی وجودشان به اهتزاز در می آوردند. و معنی زندگی ها در این جستجو هاست که ژرفا می گیرد و زیبایی روح ها در پیدا نکردن این جزیره ها رنگ....

.

.

و من از جزیره‌های ناشناخته عبور کرده ام حالا. و دستخوش طوفانی‌ هستم که هیچ تجربه‌اش نکرده‌ام. بی‌آنکه لحظه‌ای از خاطر جزیره‌هایی که بعضی‌شان دیگر غرق شده‌اند رها باشم. 

  • ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
  • وی بی