سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
برای ام گفته بودید که این بار که شما نیستید هیچ صفایی نخواهد بود. اما من استعداد عجیبی در بی توجهی دارم. و همین شد که باید می رفتم. و شکسته تر بر می گشتم. حالا نزدیک تر به هم هستیم و اما برادر محمد تماس می گیرد. و پشت تلفن نمی توانیم حرف بزنیم از بس که هر دو بغض داریم. ناچار ایمیل می نویسد. من می افتم دنبال راه حل. حالا هر یک ساعت با هم حرف می زنیم. آرام ندارم.. در دلم می خوانم که الا بذکر الله تطمئن القلوب.. اما از که مخفی کنم که از هر چه تا حالا دلواپسی داشتیم به شما می گفتیم. همین است که ناچار به خودتان زنگ می زنم. تا از خودتان. با خودتان. حرف بزنم. نمی شود دیگر. همین است که اینجا می نویسم. می روم بعد روی سجاده آرام می گیرم. الا بذکر الله تطمئن القلوب. با گریه.

  • ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۰۹:۱۳
  • وی بی
ربنا عاملنا بفضلک و لاتعاملنا بعدلک.
  • ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۱۲
  • وی بی

  • ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۳۳
  • وی بی
عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..

عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..

عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..

عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..

عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..

عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد..


  • وی بی
مرحوم پدربزرگ گاهی که از آدم‌ها ناامید می‌شد می‌گفت: " ورشکست نشدی مردم رو بشناسی... "

.

.

آدم ها را باید در موقعیت های سخت شناخت.. در موقعیت های عادی خیلی ها می توانند شخصیت مقبولی برای خودشان دست و پا کنند.

  • ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۰۷:۱۰
  • وی بی

  • ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۰۱:۵۳
  • وی بی
بعد از نماز صبح خوابیدم. قرار بود صبح بریم به قله ای در حوالی شهر. نرفتم. به حمید. محمد. پدر.. و مادرم زیاد زنگ می‌زنم این روزها. کسی از دور نگاه کند شاید دست و پا زدن آدمی را می‌بیند که از واژگونی و بی‌تعلقی می‌ترسد... همانقدر که از زنده‌گی روزمره .. و از آدم‌های عادی .. و از چراغ‌های سبز می‌ترسد... 

..

.

می‌گفت: "همه همرزم‌های ام شهید شدند.. من تنها بودم.. می‌دیدم.. که یکی یکی جلوی ام می افتادند وقتی تپه را دور میزدیم.. وقتی نور می آمد معلوم بود یکی را هدف گرفته بودند .. یکی از بچه ها می افتاد.. در دلم می گفتم که خدایا می‌بخشی واقعا؟!.. از نوری که به سمت مان می آمد وحشت داشتم.. همین بود که شهید نشدم .. ناامیدی از خدا .. رغبت به دیدار را از آدم می گیرد.. لیاقت شهادت را از آدم سلب می کند.. "

.

یا اله العاصین. 

  • ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۵۲
  • وی بی

ما نبودیم .. و تقاضامان نبود.. والله که نبود .. .

  • ۰۶ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۱۲
  • وی بی
چندشب پیش به دوستی تذکری دادم.. رنجید..اما برای اش گفتم که این برای هردوی مان هست.. یعنی اگر من اعلام برائت نکنم از این کار، آن فضای معنوی دوستی مان هم لطمه می خورد.. و خودمان هم قطعا اگر خدا کمک مان نکند لطمه می خوریم.. اسلامی که در اون برائت وجود نداشته باشه.. اسلامی که با همه بسازه .. یا به کفر می رسه .. یا به نفاق.. 


پیرمرد -رحمة الله علیه- سفارش می کرد که نه تنها از جمع آلوده بلکه از جمع آدم هایی که کار بدی نمی کنند الّا اینکه دین شان برای شان موثر و جدی نیست بپرهیزید.. که در سوره ی مبارکه ی انعام است که وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا.. 

  • ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۱
  • وی بی
دیگه طوری است که خجالت می‌کشم که برای تسهیل امور دنیایی دعا کنم ..  حتی بعد از این تلفن‌ها و ایمیل‌های تلخ .. آرام تلفن آخری را قطع می‌کنم.. می روم.. نماز ظهر می‌خوانم .. و روی سجاده کمی دراز می‌کشم .. طوری که به سجاده قفل می‌شوم .. و بعد یک دل‌خوشی عمیق می‌آید سراغم .. که لاتحزن.. ان الله معنا .. 

..

 

  • ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۰۸
  • وی بی