"درمان روزمرگى روح هم گاهى خانه تکانى مفعولات است. تو اما هر بار که دلت میگیرد زیر زنده گى مى زنى. خانه را ویران مى کنى. تا به حال فکر کردى که با مصالح ویرانى هاى گذشته چه ساختمانى مى توانستى بسازى؟ "
- ۱۶ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۰۸
"درمان روزمرگى روح هم گاهى خانه تکانى مفعولات است. تو اما هر بار که دلت میگیرد زیر زنده گى مى زنى. خانه را ویران مى کنى. تا به حال فکر کردى که با مصالح ویرانى هاى گذشته چه ساختمانى مى توانستى بسازى؟ "
-ماشینت بوی دریا میده
- ماهی خریده بودم
-ماهی مرده که بوی دریا نمیده
-هرچیزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه
یک روز به پدرم خبر دادن که شاهماهی گرفتیم. پدرم منو با خودش بُرد. هنوز اون صحنهها جلوی چشمهامه.
شاهماهی یه نقش و نگاری داره که مشخصه.. ماهیهای دیگه دنبال این شاهماهی میان... شاهماهی رو که صید میکنن نمیکشن. شاهماهی رو میذارن تو یه طشتی، نگه میدارن تا از صید خسته بشن. ماهیهای دریا همه میآن به ساحل دنبال اون. بعد یه اشرفی، یک سکه طلا میانداختن تو دهن شاهماهی و شاهماهی رو ول میکردن تو دریا. و گرنه ماهیها نمیرفتن!..
.
.
بعد از این قضیه مادرم مریض شد. چندماه مریض سخت. طوری که داشت میمُرد. پدرم گفت من این حیوان زبان بسته را بیجان کردم، این بلا سرم اومد! رفت قراردادشو فسخ کرد..
هوشنگ ابتهاج
داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می میرم. راننده که پیر بود گفت: «این گرما کسی رو نمیکشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داریم از گرما کباب می شیم، شش ماه دیگه از سرما سگ لرز می زنیم.» راننده نگاهم کرد. کمی بعد گفت: «من دیگه سرما رو نمی بینم.» پرسیدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اینکه هوا سرد بشه می میرم.» خندیدم و گفتم: «خدا نکنه.» راننده گفت: «دکترا جوابم کردن، دو سه ماه دیگه بیشتر زنده نیستم.» گفتم: «شوخی می کنید؟» راننده گفت: «اولش منم فکر کردم شوخیه، بعد ترسیدم بعدش افسرده شدم ولی الان دیگه قبول کردم.» ناباورانه به راننده نگاه کردم. راننده گفت: «از بیرون خوبم، اون تو خرابه...اونجایی که نمیشه دید.» به راننده گفتم: «پس چرا دارین کار می کنین؟» راننده گفت: «هم برای پولش، هم برای اینکه فکر و خیال نکنم و سرم گرم باشه، هم اینکه کار نکنم چی کار کنم.» به راننده گفتم: «من باورم نمیشه.» راننده گفت: «خودم هم همین طور...باورم نمیشه امسال زمستان را نمی بینم، باورم نمیشه دیگه برف و بارون را نمی بینم، باورم نمیشه امسال عید که بیاد نیستم، باورم نمیشه این چهارشنبه، آخرین چهارشنبه ١٧ تیر عمرمه.» به راننده گفتم: «اینجوری که نمیشه.» راننده گفت: «تازه الانه که همه چی رو دوست دارم، باورت میشه این گرما رو چقدر دوست دارم؟»...
حالا دیگر گرما اذیتم نمی کرد، دیگر گرما نمی کشتم...س.ص
سال چهارم دکترا دوره ی عجیبی بود. از سال چهارم کم کم قیافه ی آدم ها جدی تر می شد. گاهی می نشستند دور هم. شروع می کردند برای آینده برنامه ریزی کردن. به اصطلاح خودشان "پلان" می ریختند. یکی می خواست قبل از دفاع، مقالاتش را ارسال کند تا جای خوبی استاد دانشگاه شود. م.س. می خواست برود آمریکا و در فلان شرکت با حقوق فلان زنده گی کند. ح.م. می خواست برود مونتریال و با نامزدش که سال ها آشنا بودند ازدواج کند و همان جا هم شغلی پیدا کند. حسن دنبال کاری در سیاتل آمریکا بود. رضا چند پیشنهاد خوب از شرکت های تحقیقاتی مهم دنیا داشت..
.
من اما فقط یه چیز می خواستم.. فقط می خواستم برگردم به گذشته و از این همه سال های تنهایی ام انتقام بگیرم. فقط همین.
.
.
.
.
حالا که تقریبا سه سال از آن زمان گذشته است می بینم که همه ی آن آدم ها به جاهایی که نقشه کشیده بودند رسیدند. اما من فقط تنها تر شدم. حواسم نبود که انتقام از تنهایی فقط تنهایی بیشتر می آورد..
.
- ببین ... آدما .. فقط منتظرن ببین که تو چی رو "خیلی" دوس داری. اونوقت از همون ازت بهره کشی میکنن.
- یعنی چی؟
- مثلا اونی که آرزو داره بازیگر بشه یا دیده بشه رو می کشن تو یه راهی که ظاهرا به خواسته ش هم گاهی می رسه. اما شخصیت ش رو از دست می ده. خانواده ش رو از دست می ده. عزت نفس ش رو از دست می ده. یا اونی که آرزو داره ثروتمند باشه رو می کشن تو راهی که پاکی و اخلاصش رو حراج کنه. یه معامله ای چیزی انجام بده. که اولش شرعاَ براش مشخص نیست که درسته. و وقتی مشخص میشه که درست نبوده از همون اول کارش که مدت زیادیه توی کثافت فرو رفته... مثل اعتیاده... پول. ثروت. شهرت. اینا همه مخدرن. همه شون مثل هم ن.
- {لبخند می زنه}
- درست نیست به نظرت؟
- چرا.. فقط این آدما نیستند که از این ضعفهات بهره کشی می کنن. درست که نگاه کنی شیطانه. سوره ی اعراف. ابتداش. جایی هست.. میگه: انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یومنون... یعنی رئیس اصلی شیطانه...
- یک مردی رو میشناختم. کور بود. وقتی چهل سالش بود عمل کرد و بیناییاش رو به دست آورد.
- چه احساسی داشت بعدش؟
- اولش خیلی خوشحال بود. چهرهها.. رنگها.. منظرهها.. عالی بودند. ولی همهچیز تغییر کرد به تدریج. دنیا بدبختتر از اون بود که تصورش رو میکرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اینجاست. چقدر زشتی. پس از مدتی همهجا دیگه فقط زشتی میدید. وقتی کور بود عادت داشت که با یه تیکه چوب از خیابون رد بشه. وقتی بیناییاش رو به دست آورد دیگه از همه چیز میترسید. از همه چیز. همه چیز.. بعد شروع کرد توی اتاق تاریکی زندهگی کردن. هیچ وقت از اتاقش بیرون نمیومد... سه سال بعد خودش را کُشت...
مسافر...آنتونیونی
-----
پینوشت: انقلابی بودن انقلابی میخواهد. آنها که خیال میکنند که ما همچنان میتوانیم انقلابی بمانیم سری به خیابانهای تهران بزنند. والسلام.
{مخاطب خاص داشت روزی. از نامههای قدیمی}
ببین {...} ... با سیستم احمدی نژادی نمیشه دوستی کرد.
نمیشه همه چیز رو به هم ریخت و بعد گفت: پرونده های تو بیشتره یا فلان..
تو متوجه نیستی اما به جای خلاقیت همین پروندهها و دلخوریها هستند که شخصیت تو رو میسازند.
تو همانطور که سلیقه ات تو انتخاب آدما منظم و دقیق نیست، ذائقه ات تو خوش اومدن از رویدادها و تحلیلت از ماجراها هم منطق خوبی نداره. تو مقصر رو دنبال میکنی اما دنبال ماهیت تقصیر نیستی.
کسی که ماهیت تقصیر رو نمیشناسه هیچوقت تشخیص نمیده که مقصر گاهی خودشه.
احمدی نژاد ِ بی پرونده هیچه!
وقتی کسی نیست که سرزنش کنی
و خودت رو هم نتونی
مورد انتقاد قرار بدی
تو باختی.
...همین
در سال هجری شمسی ِتنهایی، انقلابیون ِ منطق بر علیه روحانیون ِایمان ِدرونم شورش کردند و پایههای حکومتشان را لرزاندند. روحانیون با ترویج اعتقاد و عشق مرا به پرستش بی چون و چرا می خواندند، در حالیکه انقلابیون ِ طرفدار منطق، سکولاریسم را طرفدار بودند. در سکولاریسم ایمان منفور است و حسابگری عقلی شرط بقا. در این حکومت همه به خادمان کلیسا میخندند و آنانی را ستایش میکنند که تنها برای افشا و تثبیت قدرت، گاهگاهی در جایگاه ِمخصوص کلیسا مینشینند. در این جامعه، گذرانِ اوقات در میکدهی "منگرایی" آزاد است...
م.م