حالا از شب ِ خداحافظی بر میگردیم.. و تو بنویس شبهایی بود که ما از زندهگی بازی میخوردیم..
..
- ۱۸ دی ۹۱ ، ۰۴:۴۳
حالا از شب ِ خداحافظی بر میگردیم.. و تو بنویس شبهایی بود که ما از زندهگی بازی میخوردیم..
..
آقا مجتبی .. نشد که بیاییم شب ِ بیست و سوم امسال.. با شما دعا کنیم..
آقا مجتبی.. اما روز پنجشنبه آمدیم.. با برادر حمید.. این بار به جای اینکه با شما نماز بخوانیم بر شما نماز خواندیم..
همراه آن چندصد هزار نفری که عاشقانه برایتان اشک میریختند..
آقا مجتبی.. خیلی دلتنگتان هستیم.. خیلی..
.
.
رسول امینی که در چشم توست ..
به من داد دینی که در چشم توست ..
بعد از ناهار که مادربزرگ -حفظها الله- برای مان درست کرده بود .. - که ته گرفته بود و خودش تا آخر از آن قسمت ته گرفته خورد .. و من بغض ام گرفته بود- .. برادر حمید روضه ای از موبایل اش گذاشت .. که کار را یکسره کرد.. یا به قول خودش لقضی الامر...
السلام علیک یا صدیقة الشهیدة ..
نعم اَنَا مُشتاقٌ و عِندِیَ لَوعَةٌ ولکنَّ مِثلی لا یُذاعُ لهُ سِرٌّ
آری من [به وطن و خانواده] مشتاقم و از شوق سوز دلی دارم، ولی سرّ و راز چون منی برملا و مکشوف نگردد.
.
.
«عفت بزقرمه درست کرده بود.»
سالها پیش در چنین روزی ..
عبور از بحران.. هاشمی رفسنجانی.. خاطرات سال ۱۳۶۰
.
.
این همه تناقض. و این همه سوال آشفته ام کرد. تنها دلخوشی ام آن تابلوی بالای در غربی مسجد بود که نوشته بود کشف الدجی بجماله ..
که ز هر اشک زدم بر سر ِ دریا .. دریا
..
.