سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

بعد از چند سال چند روزی بیشتر با هم نبودیم.. و چند روزی طول کشید که باز هم را پیدا کنیم.. و بفهمیم هم را .. روزها با هم بودیم.. هفت یا هشت ساعت .. حرف می‌زدیم.. شبیه هفت یا هشت سال پیش..

حالا از شب ِ خداحافظی بر می‌گردیم.. و تو بنویس شب‌هایی بود که ما از زنده‌گی بازی می‌خوردیم..

..


  • ۱۸ دی ۹۱ ، ۰۴:۴۳
  • وی بی
آقا مجتبی.. امسال نشد که بیاییم عرفه پشت سر تان نماز بخوانیم..

آقا مجتبی .. نشد که بیاییم شب ِ بیست و سوم امسال.. با شما دعا کنیم..

آقا مجتبی.. اما روز پنج‌شنبه آمدیم.. با برادر حمید.. این بار به جای اینکه با شما نماز بخوانیم بر شما نماز خواندیم..

همراه آن چندصد هزار نفری که عاشقانه برای‌تان اشک می‌ریختند..

آقا مجتبی.. خیلی دلتنگ‌تان هستیم.. خیلی.. 

.

.


  • وی بی
به جای زیارت فردا بر پیرمرد نماز می خوانیم ... با دلی پر از اندوه .. 

رسول امینی که در چشم توست .. 

به من داد دینی که در چشم توست .. 

  • وی بی
از پنجره‌ی اتاق بیرون را تماشا می‌کنم.. حالا این خانه‌ی کوچک را بی‌اندازه دوست دارم... تو نمی‌دانی اما نوری که در اتاق شما بود را در کمتر جایی دیده بودم.. اما شما نیستید و اینجا البته صفای کم‌تری دارد... 

بعد از ناهار که مادربزرگ -حفظها الله- برای مان درست کرده بود .. - که ته گرفته بود و خودش تا آخر از آن قسمت ته گرفته خورد .. و من بغض ام گرفته بود- .. برادر حمید روضه ای از موبایل اش گذاشت .. که کار را یکسره کرد.. یا به قول خودش لقضی الامر...

 السلام علیک یا صدیقة الشهیدة ..


  • ۱۰ دی ۹۱ ، ۱۶:۴۳
  • وی بی

نعم اَنَا مُشتاقٌ و عِندِیَ لَوعَةٌ                               ولکنَّ مِثلی لا یُذاعُ لهُ سِرٌّ

آری من [به وطن و خانواده] مشتاقم و از شوق سوز دلی دارم، ولی سرّ و راز چون منی برملا و مکشوف نگردد. 

.

.

  • وی بی
اگر تو بگویی از روزهایی که بر ما گذشت من اما از هیچ‌کدام از خیابان‌های این شهر نخواهم گفت که من از خدایی می‌ترسم که سرنوشت تمام قدم‌ زدن ها به دست اوست. 

  • ۰۹ دی ۹۱ ، ۱۱:۰۷
  • وی بی

«عفت بزقرمه درست کرده بود.» 


سال‌ها پیش در چنین روزی ..

عبور از بحران.. هاشمی رفسنجانی.. خاطرات سال ۱۳۶۰

  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۲
  • وی بی
فردا تهران‌ام ان شاء الله.. و البته با من اندوه ِ جدایی .. نمی‌دانی چه‌ها کرد. 

.

.


  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۹:۴۴
  • وی بی
نماز ظهر را در مسجد جامع خواندم. مسجدی که نام خدا کنار نام پیامبر بود. و در کنار آن نام علی علیه السلام. و ابوبکر و عمر و عثمان. و در گوشه ی دیگر نام حسن علیه السلام. و نام حسین علیه السلام... جایی دیگر هم تابلوی بزرگی بود با نوشته ای درشت که "یا حضرت بلال حبشی". 

این همه تناقض. و این همه سوال آشفته ام کرد. تنها دلخوشی ام آن تابلوی بالای در غربی مسجد بود که نوشته بود کشف الدجی بجماله .. 

  • ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۹:۳۸
  • وی بی
کرده‌ام باز به آن گریه‌ی سودا .. سودا 

که ز هر اشک زدم بر سر ِ دریا .. دریا

..

.

  • ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۳:۵۶
  • وی بی