سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد
مومن دل ش به دست خداست. پیرمرد ذکر قنوت اش این بود که "اللهم وفقنا بما تحب و ترضی". مومن به هیچ چیز راضی نیست مگر مشیت خدا. تمام خوشی ها و ناخوشی ها. ملایمات و ناملایمات. سختی ها و سستی ها. همه و همه رنگ می بازد وقتی برای خدا بخواهی خودت را. .. 


پ.ن: این را می نویسم اینجا که یادم باشد که صبحی بود مثل بیست و نهم نوامبر سال دوهزار و یازده. از جلوی "کتاب خوانه" رد می شدم و در ذهنم خطی بود که " من در شهر تو چون .. نالان می گذرم.. باشد سایه ی من.. تنها همسفرم... وین عشق تو مرا .. بنگر تا کجا کشانده... " تا کشیده شدم به اتاق ریدینگتون و تمام راه به آن حادثه ی خطرناکی فکر می کردم که چندروز پیش در تقاطع کالینگود نزدیک بود که اتفاق بیفتد. و تنها لطف خدا بود که نشد. اما مگر می شد خیال کرد که اتفاقی بود؟... یعنی این همه مصداق اتفاقی بود؟ نبود. نیست. و ما اکثرا العبر. و ما اقل الاعتبار.... یا اله العاصین. 

  • وی بی
"حرکت حضرت، مصداق بارز برّ و تقوا است. لذا ایشان در طول تمام این حرکت، مکرّراً از آحاد امت اسلامی به‏ طور عمومی و گاه از بعضی اشخاص به‏ طور خاص، طلب یاری می‏ فرمایند که هر کدام از این استعانه‏ ها و یاری‏ طلبیدن‏ ها، پاسخ‏ های متفاوتی را در بر دارد. در این میان، طنین آخرین استعانه ‏های جان‏گداز سیدالشهداء، هم‏چنان در گوش تاریخ می‏ پیچد که "هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی، هَل مِن مُعینٍ یُعینُنی..." و جاماندگان از قافله‏ ی ۶۱ هجری را به «لبّیک» فرامی‏ خواند؛ و حماسه‏ هایی چون انقلاب اسلامی، دفاع مقدّس، مقاومت اسلامی و بیداری اسلامی، پاسخی بر آن استعانه‏ ها است "

پیرمرد. 

  • ۰۶ آذر ۹۰ ، ۱۰:۱۲
  • وی بی
ما و انگل ستان...


  • وی بی
احساس خسران و از دست رفته گی می کنم... حالا که به وضوح پیمانه ی غم های حقیقی از دل مان بزرگ تر است جای افسوس است که شاد بودن را درست و به موقع یاد نگرفتیم... بلد نشدیم که شاد باشیم مثل همه ی آدم های اطراف... مثل تو که دور می چرخی و بر شانه ی من می زنی که به کدام فسانه دل خوش کرده ای...

..

روزمره گی های مان در یک برزخ دوزخی میان غم و شادی دست و پا می زند.. امیدهای مان کم رنگ تر می شود... حساب مان می افتد به شماره ی فیش حقوقی که قرارست به حساب مان بریزند.. غم هامان ناپایدار و دل هامان به حصار دنیا کوچک تر ..

تو هم حواست نیست .. که این ها اضطراب قبل از طوفان نیست... این شهر را مدتی است که سیل ویران کرده است.



  • وی بی
یادم نمی رود که روزهای نه چندان دوری چه اندازه این شهر برایم ملال آور بود. و اطرافیان آن روزها هر کدام به نوی تهوع آور..

..

اما این روزها دلم خوش است که پشت قنوت شما می ایستم. و دل بسته ام به خدای آدم های نازنینی که این طور از ناکجای این شهر پیدا شدند... 

انگار که اتفاقات دو سال گذشته شهر را غربال کرده باشد..

خدایا... ما را با دوستانت آشنا کن... پرواز دسته جمعی پرنده گان آس مان را زیباتر می کند

و لا تجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا.

 

 

  • وی بی
قسمتی از پیام نورانی امام عزیز به مناسبت قبول قطعنامه ی لعنتی پانصد و نود و هشت :


"خداوندا، تو می دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم. خداوندا، تو می دانی که استکبار و امریکای جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ما تویی ، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی شناسیم و غیر از تو نخواسته ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا، تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیةاللّه - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - و رسیدن به خودت جبران فرما.   فرزندان انقلابی ام، ای کسانی که لحظه ای حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می گذرد. می دانم که به شما سخت می گذرد، ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ می دانم که شهادت شیرینتر از عسل در پیش شماست، مگر برای این خادمتان اینگونه نیست؟ ولی تحمل کنید که خدا با صابران است.   بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شماست"


...

  • ۲۰ آبان ۹۰ ، ۱۵:۱۷
  • وی بی
پیرمرد همیشه می گفت دل ات که گرفت و احساس تنهایی کردی به یاد غربت ائمه (علیهم السلام) باش...

غربت زینب اما .. سوز دیگری دارد.  

 

http://www.youtube.com/watch?v=8-1wC9BOcBQ&feature=related

  • ۱۸ آبان ۹۰ ، ۲۲:۴۷
  • وی بی
تابستان دو سال پیش بود که عزیزی کمک خواست برای مراسم ازدواج اش.. مادری دلسوز و پدری به حق زحمت کش داشت که صلاح زنده گی اش را در آن ازدواج نمی دیدند.. باری اما مثل آبی بود که روی زمین ریخته باشند.. زمان مثل همیشه ی اتفاقات مهم دیر بود.. و هوای تهران گرم... به لطایف الحیلی مشکل حل شد.. تا حدودی.. اما درست قبل از مراسم ازدواج مادرش را دیدم.. جایی .. گوشه ای یعنی.. که پنهانی اشک می ریخت.. گفتم چه شده.. گفت تباه شد.. گفت من دیگر پسرم را پس نمی گیرم از روزه گار.. تعجب کردم. گفتم شما کجا را می بینی مادر؟ .. گفت من همین سه ماه آینده را می بینم. این خط و این نشان...

..

و از قضا درست هم می گفت.. دوسالی ست که من هم خبری ندارم .. حتی ام سال همان پیغام تبریک عید و امثالهم همیشگی را هم وقت نمی کند -بخوانید (شریعتمداری نویسی که کنم) که جرات نمی کند- بفرستد..  

روزه گار غداری ست..

دلم شکسته.. برای تو هم حرفی ندارم اما.. زنده گی خوبی داشته باشی..

اما انگار من ماه های آینده را می بینم.. می دانم که دیگر تو را در صف کنارمان نمی بینم..

همین چند روز پیش در جواب یکی از دوستان تندرو که زیاد مقاله می نویسد و تندتند اشتباه می کند نوشتم که من واقعا شما را بسیجی نمی دانم... شما ممکن است به مکر معاویه نبازید.. اما کنار علی نمی ایستید.. من می دانم..  می گویید ما اهل کوفه نیستیم... اما تهران هم وای نمیستیم... میریم یه جای خوش آب و هوا.. مواضع جمهوری اسلامی را رصد می کنیم.. گاهی حرفی می زنیم جایی.. جهادمان همین است.. آفرین.. اما .. دوست داشتنی که خون دادنی پشت اش نباشد.. لایق شیشکی ست..

..

دلم شکسته... انگار که با خبر قطع نامه آمده باشی کنار دوست مشترک مان که تیرخورده..

 از من نخواه که تبریک بگویم..

شاد باشی اما.. ما قرارست تا آخر این خط کنار علی باشیم. ان شاء الله. من جمهوری عزیز اسلامی ایران را تنها راه نجات می دانم.

 

 

  • وی بی
احمدی نژاد در جمع دوستان:

 

"

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آنهم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود.

"



  • ۱۴ آبان ۹۰ ، ۰۹:۵۸
  • وی بی
هفت به علاوه هشت.

  • ۱۴ آبان ۹۰ ، ۰۳:۲۵
  • وی بی