سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد...

عصیانی ِ من!

ای دل..

ای بی‌تاب ِ دیوانه...



  • ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۵۹
  • وی بی
صبح بعد از نماز خوابیدم. خواب بعد از نماز یک قمار بی‌رحمانه ست. خوابیدن کنار پنجره.. شنیدن صدای عبور نسیم صبح از قاب چوبی .. اغوایی غریب دارد.. و زودگذر.. اما چشم به روشنی بستن.. و به روزمرگی باز کردن .. امتداد یک خستگی بی پایان است.. در تمام راه به آیات سوره‌ی قصص گوش می‌دادم.. به قضاوت داوود و سلیمان.. فکر می‌کردم.. ففهمناها سلیمان.. به پای اسب‌های فریبنده‌ی سلیمان.. به قمار روزها .. به آن نسیمی که خدا بر دل‌های مومنان می‌فرستد.. و یشف صدور المومنین.. بعد از نماز عصر دوباره خواب مرا می‌گیرد.. سجاده را دستم می‌گیرم.. آرام روی کتابخانه می‌گذارم.. پنجره را باز ‌می‌گذارم .. و زیر لب می‌خوانم که ان ربی لطیف لما یشاء.
  • ۱۰ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۰۲
  • وی بی
  • ۲ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۵۷
  • وی بی
"موسی! آینده‌ی این دنیا همچون گذشته‌اش است .. روزگار، بلندش کوتاه است و کوتاهش بلند."

  • ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۴۱
  • وی بی
روزهایی بود که عده‌ای ناشیانه "اصل ولایت فقیه" را مترقی‌تر از "اصل حمایت از علی" می‌دانستند ..



  • ۰۵ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۰۶
  • وی بی
دیشب با تلسکوپ بزرگ شهر نپتون را دیدم. که ظاهرا مثل همیشه اش بود. آبی و کم نور. دیشب ستاره ای را دیدم که دو میلیون سال پیش متولد شده .. و تازه .. یعنی همان چندساعت قبل .. نورش به ما رسیده.. رئیس می گفت که بعید نیست که حالا مرده باشد.. و این خبرش دو میلیون سال بعد به ما می رسد ... 

دیشب در چشمک ستاره هایی که میلیون سال پیش آمده اند و میلیون سال بعد رفته اند .. در میان اشتیاق جمعیت.. به تو فکر می کردم.. و زیر لب می خواندم که .. انی لا احب الآفلین

یا ستار. 

  • ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۰۱
  • وی بی
هم تو گل های این باغ را می شناسی..
 هم تمام شهیدان تو را می شناسند .. 

کاش من هم عبور تو را دیده بودم ..
 کوچه های خراسان تو را می شناسند ...

..


رهبر من ..

  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۴۲
  • وی بی

هفتهٔ قبل از عید همیشه برایمان احساس عجیبی داشت. یک هیجان توأم با اطمینان. از دگرگونی استقبال می‌کردیم. ازینکه کسی بیاید و دیگر نرود. ازینکه مهمان بیاید و شب بماند. از مسافرهای سرزده. از سبزه‌های جوانه زده. از عیدی مادربزرگ. از قلکمان. شاید مثل تمام بچه‌های دیگر. استقبال می‌کردیم. 

پیک شادی اصلاً مسئلهٔ مهمی نبود. یادم هست محمد‌‌ همان دوشب اول، همه‌اش را می‌نوشت. وقتی من حواسم به بازی کامپیوتری بود... مانیتور‌ها سال‌ها بازیمان دادند.‌‌ همان اول تعطیلات مراسمی بود که آن کامپیو‌تر کذایی را هر بار رونمایی می‌کردیم. و چقدر هیجان داشتیم. و آخر تعطیلات که می‌شد باز می‌گذاشتیمش توی جعبه. و می‌رفت تا تابستان اگر کلاس نمی‌رفتیم. و اگر می‌رفتیم. شاید تا بهاری دیگر. 

..

این طور بود که مانیتور‌ها.. پیک‌ها.. دید و بازدید‌ها.. سبزه‌ها.. عیدی‌ها.. مهمانی‌ها.. کارت‌های بسیار زیاد تبریک.. همه می‌آمدند.. و می‌رفتند.. مثل ابرهای بهاری.. سریع می‌آمدند.. سریع هم گم می‌شدند جایی گوشهٔ دنج آسمان لابد... 

اما تقویم‌ها این طور نبودند.. داستان تقویم‌ها شبیه بقیه نبود. تقویم‌ها از آن تفریحات جدی ما بودند. نزدیک عید از آن همه تقویمی که به پدر می‌دادند.. یکی را انتخاب می‌کردیم.. خاطرات می‌نوشتیم.. گاهی شعر.. گاهی شکایت.. و گاهی شکایت از شکایت.. محمد گاهی تهدید می‌کرد که دلخوری‌هایش را می‌نویسد.. و البته بیشتر از هر چیز مسئله حل می‌کردیم.. یادمان می‌ماند کدام مسئله را کی حل کردیم.. سال‌ها بعد که مسئله‌ها سخت‌تر می‌شدند، این توالی روز‌ها.. و این جاهای خالی تقویم زیاد‌تر می‌شد.. و سال‌ها بعد آخر به جایی تمام شد که تمام صفحات تقویم خالی بودند.. انگار که مسئله‌ها دیگر خیلی سخت شده بود... 

.

.. 

بهار هفتاد و سه بود.. تقویم‌ام جلد برزنتی داشت. با صفحاتی که روزهای تعطیلش سرخ بود..‌‌ همان روز اول بهار که رسم بود با شعری شروع می‌کردیم.. بیت تلخی نوشتم از پروین اعتصامی.. گمانم متأثر از پدربزرگ بود که هر از گاهی برایمان شعری می‌خواند.. پدر حواسش به من بود.. از بیتی که نوشته بودم ناراحت شد.. گفت شعر خوب بنویس!.. گفتم بلد نیستم!.. بعد خودش رفت از کیف اداری سیاهش که قفل‌های بزرگی داشت یک غلط گیر سفید آورد.. با قلم موی نازک آرام به نوشته‌ام کشید.. و آن را پاک کرد.. تا منتظر خشک شدن رنگ روی کاغذ بودیم هیچ حرفی نزدیم... بعد با خط عزیز خودش.. با یک قلم سیاه رنگ نوک شکسته.. با‌‌ همان که کاغذهای اداری ش را امضا می‌کرد.. نوشت.. 


ای نام تو بهترین سرآغاز.. بی‌نام تو نامه کی کنم باز؟ 


..

  • وی بی

من درین گوشه که از دنیا بیرون است

آس‌مانی به سرم نیست

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوار است

دیوار... 

.

  • ۳۰ اسفند ۹۱ ، ۰۵:۵۷
  • وی بی
یه نگین نازنین ..


  • ۳۰ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۱۲
  • وی بی