از این ذنبهای لایغفر
{برای "آدم مذهبی" هایی که وقتشان را "حرام" میکنند که برای کسی که دفاعی جز خدا ندارد مزاحمت ایجاد کنند}
کسی که آدمی را تعقیب میکند. کسی که به من فحش میدهد و دیوانه هم نیست - گاهی حتی وقتی دیوانه هم هست- از من آزرده است و از عوض کردن آنچه آزارش می دهد و نیز از تحملش، ناتوان.من می توانم احمقانه رفتار کنم... پتهی ناتوانیاش را بر آب بریزم و پیش همه رسوایش کنم و شاد باشم که رسوا شد... اما این حماقت است. نفرت از آن دسته چیزهاست که هر چند سخت زبانی و انتزاعی است، نتایجی عینی دارد. و نادیده گرفتن این نتایج عینی، گاه آثار و عواقبی عینی تر دارد... البته می دانم که گاه مدارا هم بر هم زننده است. او را که از سر ِ درد فریاد میزده تبدیل می کند به آدمی همیشه طلبکار و بی چاک ِ دهان. اما با این همه نباید راه ِ هر مدارایی را بست.. و من همیشه بین مدارا و تندی انتخابهای سختی کردهام..
.
.
اما تو با روزگارت چه کار میکنی؟ چرا خیال میکنی با گلاویز شدن یا فحشهای چارواداری میشود کسی را اصلاح کرد - اگر قصدت اصلاح است-. تو که میگویی من را خوب میشناسی، پس چرا خیال میکنی که آدمی که این طور یکقبا به مصاف نیزهها و سنگها میرود را میشود با زور و تزویر تهدید کرد؟.. چرا دوست داری یا افتخار میکنی که بر دهانت نفرین و در دلت کینه و در چشمانت چرک و خونابه باشد؟ حیف نیست؟ حیف ِ زندگی نیست که این طور تاریک و تارش میکنی؟ .. چرا تصور میکنی که مثلاً به بهانه ی درد ِ دین داشتن، میتوانی خاک عالم را به توبره بکشی و همه را به تیر تهمت و تهدید نشانه بگیری؟ ... چرا میخواهی دین را به گند بکشی؟ چه اصراری داری این گند ِ تفرعنات را همه ببینند؟ این همه خفت و رذالت بس نیست؟
من اما در مقابل این همه خباثت و رذالت گفته بودم که جز سکوت کاری نکنم. روزگار به من آموخته که این رادیکالیسم همهجا هست. من نمیخواهم شلوار ِ تر ِ مخالفان ِ تردامنم را دو متر بالاتر به میخ رسوایی بیاویزم. وقتی آن عرب ِ یاغی گردن محمد (ص) را میگرفت و آن عزیز دین و دنیای ما لبخند میزد، من در مقابل این دشنام و دسیسه بیش از سکوت کاری نخواهم کرد. بر خلاف شما کسی را لعن هم نکنم که از امام محمد غزالی آموختهام که ساده نفرین نصیب مسلمانی نکنم.. اما شما -که اینجا را میخوانید و میدانید چه خبر است- ببینید با دین محمدی (ص) چه کردند عدهای.. عطوفت و مهربانی را رها کردند و راع بودن و مسئول بودن را به دسیسه و خبرچینی تعبیر کردند. و گردنکشی و آتش افروزی و سنگ پرانی کردند..
..
.
طنز روزگار را ببین.. آنکه خودش "چماقدار" بود از گشت ارشاد مینالید.. آنکه از احمدینژاد به خاطر "تهمت" تنفر داشت خودش آن طور پردهدری کرد که فقیه شهر حد تازیانه اش را جایز دانست. آنکه از ظلم جمهوری اسلامی میگفت خودش این طور دریده سخن میگفت.. آنکه بهترین ِ آدمهای این شهر را به خاطر حمایت از جمهوری اسلامی "قاتل" میخواند، خودش به روزی افتاد که ضرب و جراحت مؤمنی را آرزو کند. کسی که از "تقلب" مینالید اسم و فامیل دروغین برای خودش درستکرد.. کسی که از "دزدی" فریاد میکشید کوشید که از دزدیدن عکسهای خصوصی یا نیمه-خصوصی برادرانش برای خودش کلاه مشروعیت و قبای مقبولیت بدوزد. آنکه دم از تحمل مخالف میزد، بنای بودنش استوار بود بر نبودن دیگری ..
.
.
باری آقای فلانی.. با شما فقط سکوت کنم. و حوالهتان میدهم به عقل سلیم. گفتید که با هر کس حرف میزنید "طرفدار" ِ من است چون من همه را خریدهام. چون "قدرت" دارم.. چون "تشنه"ی ریاستام.. خواستم بگویم اولاً که آفرین که دستکم آدمهای خوبی را برای مشورت انتخاب کردهای.. ثانیاً آنها طرفدار من نیستند.. این عقل سلیم است که حکم ابطال پردهدری شما را زده است. همین.. اما من آنقدرها هم که خیال میکنید و در جلسات شبانهتان در موردش صحبت میکنید قوی نیستم. آدمهای قوی آدمهایی هستند که به بهانههای واهی سیاسی خانوادهای را معذب میکنند.. آدمهایی که آبروی برادر مؤمنشان برایشان هیچ ارزشی ندارد. آدمهایی که به خواهر دینیشان هر تهمت ناپسندی را روا میدارند.. من نمیتوانم تحمل کنم آدم فرومایهای شخص بیگناهی را که تنها گناهش دوست ِ من بودن است هدف بگیرد و از در و دیوار بر سرش تهمت بریزد.. نه .. من نمیتوانم تحمل کنم.. من آنقدرها هم قوی نیستم . .
.
اما شما را انذار میکنم که بیش ازین در فرومایگی نکوشید. گاهی آدمهایی که با آنها دعوا میکنید از جنس شما نیستند. و اگر برنجند برای همیشه دچار خسران میشوید.. این را واقعاً از سر خیرخواهی میگویم.. شما را به هر چه دوست دارید قسم میدهم.. به چیزهایی که می فهمید و نمیفهمید قسم میدهم.. قسم میدهم که بگذارید در این دنیای تنگ و کثیف و تاریک جای پاکیزهای هم بماند. شاید فردا همین خود شما نیاز داشتید در سایهای پاکیزه یک دم بیارمید...
.
.
بروید و بگذاریم ما همان سکوتمان را بکنیم. بتازید اما مجبورمان نکنید که سکوتمان را که دلخواه و محبوبمان است بشکنیم. بتازید اما در زمین خودتان..
به آن دوست ِ عزیز هم که نگران بنده بود و دیشب تا صبح نخوابیده بود گفتم: دل قوی دار .. اینجا هم مینویسم.. که از روزگار آموختهام که پای فشردن و تندی کردن همیشه چارهی کار نیست.. کنار شرار بولهبی چراغ محمدی (ص) همواره روشن است.. متاع کفر و دین بی مشتری نیست.. سپاه منافق و موافق هیچ وقت خالی نیست.. جنگ تا قیامت مستدام است. جهاد امروز اما با جدال احسن است .. و من ازین میترسم که هر درگیری ای جای عقل را بستاند و به جایش دشنام و جهالت بنشاند..
- ۹۲/۰۶/۰۹
این رو همین جا بارها به رخ دلم کشیدم !
که این صفحه که مینویسید دل پرتان است اصولن
و دمع السجوم دل عاشق تان.
یا صفحه ای که به خیالی مینویسد....عشق از بیشتر خطوطش
با تمام سادگی هایش انگار طور دیگری موج میزند....
خیلی وقت است میخواهم این چند خط که نوشتم را علیه خودم به ورطه ی انکار! بکشانم که چنین نیست ولی هست..و دیگر طاقت سکوتم نبود....
شرمنده بابت پر حرفی.
حق یارتان