ناامیدی چیز بدی است اما عقل هم چیز خوبی است ..
خداداد عزیزی
- ۲ نظر
- ۲۷ آذر ۹۲ ، ۰۲:۰۹
از تمام پرواز غم غربت پرستوهاست که میماند. غوغای مرغان ساحلی اغوایی بیش نیست. که نه از پرواز نصیب ِ درستی دارند.. و نه چندان صفای دریا میفهمند. بالا و پایین و چپ و راست رفتنشان از خوف غرق نشدن است .. بازی ساحل و دریا را آن میداند که اسمی از ساحل ندارد.
.
.
باری مرغان ساحلی تمام عمر در قفس اسم شان هستند. دیرزمانی است که دانستهام که گاهی اسم ما همان جسم ما ست. و لذت پرواز محال است تا در قفس اسم و رسم ماندهایم.
..
و گفت: وقتی از خدای تعالی درخواستم که مرا حالتی دایم دهد هاتفی آواز داد که ای ابوالحسین بر دایم صبر نتواند کرد الا دائم.
تذکرة الاولیاء---ذکر ابوالحسین نوری
پ.ن: آنکه به خود تکیه میکند نادان است. آنکه به دیگری تکیه میکند خائن است. آنکه به خدا تکیه میکند دایم است. این را دیشب خیلی درستتر دانستم. یا من علیه معولی. یا من الیه شکوت احوالی..
.
ما میبخشیم.. ما فراموش هم میکنیم. ما دلمان خوش است که بر ما ببخشند و درگذرند. اللهم فاقبل عذری. یا اله العاصین.
ما عراق را نتوانستیم فتح کنیم. درست. امام گفته بود جنگ جنگ تا پیروزی. ما اما با تهدید قطعنامه را پذیرفتیم. آنروز عدهای شیرینی پخش کردند در خیابان. خبر قطعنامه را که آوردند سوپری محل که فرزندش هفت سال بود که برنگشته بود قفل عطریجات عتیقهش را باز کرد که در شادی مردم شریک باشد. هنوز عطر آن ها را به یاد دارم. نگاه حسرت بار پیرمرد به شادی مردم را هم. آنها که همه سهمشان از جنگ زخم زبان بود جشن میگرفتند که دنیا محل بهتری برای پیرشدن میشد. پیرمرد اما همه چیزش را .. تنها پسرش را داده بود. ما عراق را فتح نکردیم. این خدا بود که عراق را سالها بعد آمد دو دستی گذاشت جلوی مان. تو بگو رئیس بزرگ بود باز که این جا را دیده بود. اما نه.. این برق نگاه روح الله بود. این صفای روح الله بود که اگر جام زهر را هم می نوشید باز اما شکست نمیخورد... خمینی به ما یاد داد که پیروزی نهایی یعنی وقتی خودمان را به خدا وصل کنیم.
باری اما .. قطع نامه را پذیرفتیم. قرار بود اقتصادمان خوب شود. خوب شد هم اندکی. رئیس بزرگ شد سردار سازندگی. اما مردم طوری دیگر شدند.. رابطهمان با هم خراب شد. آنها که حقوق ماهیانهشان را پس میفرستادند چون مطمئن نبودند چهقدر از این مقدار را خالص برای خدا و انقلاب کار کرده اند رفته بودند. ژنرالهای کاغذی آمده بودند. آنها که عکس امام روی میزشان بود اما جلوی دفترشان خط قرمز میکشیدند.. آنها که ملت را پشت خط گذاشتند.. سرپرستهایی که به قول سید زرپرست بودند. زمان آنها شده بود.... باری قرار بود چرخهای زندگی ما بچرخد.. کمی چرخید هم. دیگر مادربزرگ مجبور نبود بعد از نماز صبح چهار یا پنج ساعت در صف شیر بایستد... آنچه قبل از جنگ داشتیم را بعد از جنگ باز هم داشتیم پیدا میکردیم. اما آن چیزهایی که هیچ وقت مگر در زمان جنگ نداشتیم را به دست خودمان چال میکردیم. آنها که شام را هفتهای یک بار با همسایهشان میخوردند سالی دیگر به هم سر نمیزدند. حوصلهی هم را نداشتیم. خیابان باز شده بود جنگ اعصاب. روزگار ما را که برای هم جان میدادیم به جان هم انداخته بود. مردانگی عیب شده بود و ناجوانمردی هنر. کسی نبود که صلوات بفرستد. بگوید آقا .. صدایت را بیار پایین.. پدر شهید است.. چرخهای اقتصاد میچرخید و ما زیر چرخهای زندگی له می شدیم...
سالها گذشت... شیخ و میر هنوز به اسم اجازه ی امام پول و نفس از مردم میگرفتند. شناسنامههای انقلاب انقلاب را گم کرده بودند.. اما کشتی انقلاب امام درستی داشت.. اینبار آقازاده ها حقوقدان شدهبودند و فقط آنجا که نشسته بودند را سوراخ میکردند.. چرخهای اقتصاد دوباره میچرخیدند.. رسانهی ملی افتاده بود دست حرامیها.. کسی جرأت نمیکرد از چرخهای انقلاب سخن بگوید.. حرف حرف تاجر و کاسب بود. بهانه حق مسلم ما بود برای آن همه نامردمی. کسی از جنگ نمیگفت. بورژوازی راهش را پیدا کرده بود.. راه ِحکومت در داخل را در خارج تعیبه کرده بود. پروپگاندای عنکبوتی تارهایی داشت به وسعت چندسال سازندگی. عنکبوتها فقط چیزهایی میشنیدند که دوست داشتند بشنوند. مقاومت رمز پیشرفت نبود. آقازاده ها اما تغییر نکرده بودند... به همان نازک الطبعی روزهای نخست بودند.. موسم قطعنامه ای دیگر بود باز انگار. شیرینی پخش میکردند که همپیالههای فرنگیشان چکمههایشان را از گردن ما برداشته بودند و بر دهانمان گذاشته بودند. حقوقدانها اما هنوز فرمول زهر را بلد نبودند. همین بود که باز رفتند سراغ رئیس بزرگ و همان جامی که جلوی امام قبلی گذاشته بودند...
..
.
امویان هلهله میکردند باز. راک و سنتور و شیخ و رئیس همه در دستگاه آل زیاد مینواختند. زهر .. زهر اما کارگر نبود این بار باذن الله. راه را کشتیبان به کربلا کشانده بود.