هفتهٔ قبل از عید همیشه برایمان احساس عجیبی داشت. یک هیجان توأم با اطمینان. از دگرگونی استقبال میکردیم. ازینکه کسی بیاید و دیگر نرود. ازینکه مهمان بیاید و شب بماند. از مسافرهای سرزده. از سبزههای جوانه زده. از عیدی مادربزرگ. از قلکمان. شاید مثل تمام بچههای دیگر. استقبال میکردیم.
پیک شادی اصلاً مسئلهٔ مهمی نبود. یادم هست محمد همان دوشب اول، همهاش را مینوشت. وقتی من حواسم به بازی کامپیوتری بود... مانیتورها سالها بازیمان دادند. همان اول تعطیلات مراسمی بود که آن کامپیوتر کذایی را هر بار رونمایی میکردیم. و چقدر هیجان داشتیم. و آخر تعطیلات که میشد باز میگذاشتیمش توی جعبه. و میرفت تا تابستان اگر کلاس نمیرفتیم. و اگر میرفتیم. شاید تا بهاری دیگر.
..
این طور بود که مانیتورها.. پیکها.. دید و بازدیدها.. سبزهها.. عیدیها.. مهمانیها.. کارتهای بسیار زیاد تبریک.. همه میآمدند.. و میرفتند.. مثل ابرهای بهاری.. سریع میآمدند.. سریع هم گم میشدند جایی گوشهٔ دنج آسمان لابد...
اما تقویمها این طور نبودند.. داستان تقویمها شبیه بقیه نبود. تقویمها از آن تفریحات جدی ما بودند. نزدیک عید از آن همه تقویمی که به پدر میدادند.. یکی را انتخاب میکردیم.. خاطرات مینوشتیم.. گاهی شعر.. گاهی شکایت.. و گاهی شکایت از شکایت.. محمد گاهی تهدید میکرد که دلخوریهایش را مینویسد.. و البته بیشتر از هر چیز مسئله حل میکردیم.. یادمان میماند کدام مسئله را کی حل کردیم.. سالها بعد که مسئلهها سختتر میشدند، این توالی روزها.. و این جاهای خالی تقویم زیادتر میشد.. و سالها بعد آخر به جایی تمام شد که تمام صفحات تقویم خالی بودند.. انگار که مسئلهها دیگر خیلی سخت شده بود...
.
..
بهار هفتاد و سه بود.. تقویمام جلد برزنتی داشت. با صفحاتی که روزهای تعطیلش سرخ بود.. همان روز اول بهار که رسم بود با شعری شروع میکردیم.. بیت تلخی نوشتم از پروین اعتصامی.. گمانم متأثر از پدربزرگ بود که هر از گاهی برایمان شعری میخواند.. پدر حواسش به من بود.. از بیتی که نوشته بودم ناراحت شد.. گفت شعر خوب بنویس!.. گفتم بلد نیستم!.. بعد خودش رفت از کیف اداری سیاهش که قفلهای بزرگی داشت یک غلط گیر سفید آورد.. با قلم موی نازک آرام به نوشتهام کشید.. و آن را پاک کرد.. تا منتظر خشک شدن رنگ روی کاغذ بودیم هیچ حرفی نزدیم... بعد با خط عزیز خودش.. با یک قلم سیاه رنگ نوک شکسته.. با همان که کاغذهای اداری ش را امضا میکرد.. نوشت..
ای نام تو بهترین سرآغاز.. بینام تو نامه کی کنم باز؟
..
- ۲ نظر
- ۳۰ اسفند ۹۱ ، ۰۸:۳۴