کم دیده است تاریخ دستهایی از این دست را ..
- ۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۱
یک ماه گذشته را در هفت شهر مختلف بودهام.. این گذاشتن و گذشتن را بِینهایت دوست دارم. اولین بار که از شهری به شهر دیگر میآمدم به خودم قول دادم که همین دو چمدانی که همراهم بود تمام تعلقاتم باشد.. تمام آنچه که باید با خود به جایی دیگر ببرم...
.
.
امروز بعد از هفتهها دوباره برگشتم خانه.. رفتم کنار پنجرهی اتاقم که به دریا باز میشود.. ابرها در آسمان آرام و قرار نداشتند و مدام از سویی به سوی دیگر میرفتند.. باران اندکی میبارید..
..
سعید لیلاز را اولین بار در جلسهای که سهمی در مکالمات آن نداشتم و حضورم محض جور بودن برنامههای دیگران بود دیدم. در رستوران ِ هتلی پر زرق و برق در شمال ِ شهر. در اوج قدرت دولت اصلاحات.. از اقتصاد همانقدر مطمئن حرف میزد که از هنر که از فلان بازیگر ایرانی که آن موقع برای اولین بار در یک فیلم خارجی رفته بود. که از دین. که از سیاست. در اواسط جلسه بود که در کمال تعجب یکی از ائمهی جمعهی معروف تهران وارد رستوران هتل شد. حالت بهت را در چهرهی چند نفری در جلسه دیدم. آن زمان باورش سخت بود که میز ِ پر زرق و برق رستوران برج میهمان کسی باشد که قرار بود سمبل تقوا و ساده زیستی باشد. بسیاری از افراد جلسه برای عرض سلام جلو رفتند، لیلاز کنار ما -که آن زمان نوجوان بودیم- ایستاده بود.. لبخندی به لب داشت. به ما آهسته گفت آقای فلانی لائیکترین روحانی شهر است... لابد به شوخی البته.. و ما خندیدیم. اما این جمله سالها در ذهنم ماند..
حالا که این روزها همه از دولت اعتدال حرف میزنند و از امید و تدبیر میگویند این جمله مدام در ذهنم میچرخد. و به طرز حیرت آوری من را به بهت میبرد. واقعیت این است که پروژهی اعتدالگرایی به معنای به وجود آوردن یک نظام دولتی لیبرال با نیروی انقلاب همانقدر محکوم به شکست است که تقلای یک مبلغ لائیک.. اعتدالگرایی که من این روزها در "ذهن آزاد" ِ خیلیها میبینم بعد از انتخابات، خیلی شبیه است به یک بازگشت پرشتاب به عقب. به یک تسلیم شدن به جاذبهی پیشساختهی نظام لیبرال. و در این سقوط اصلاً مهم نیست که تو انقلابی اصیلی باشی مثل هاشمی یا روحانی و یک روحانی! مهم اینست که تو داری با قواعد مشخصی سقوط میکنی و اینها تأثیری در حرکت تو ندارد.. سقوط آزاد است با دمپایی..
.
.
درین باب بیشتر خواهم نوشت. اما فعلاً شاد باشیم که ابرها در آسمان هستند. روحانی مچکریم.
گفتم که بر خیالت راه ِ نظر ببندم
گفتا که شبرو است او! .. از راه ِ دیگر آید!
گفنم که بوی زلفت گمراه ِ عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم او ت رهبر آید
گفتم که نوش ِ لعلت ما را به آرزو کُشت
گفتا تو بندهگی کن ... کاو بندهپرور آید ..
زینب ۱۷ساله از تهران در نامه به رهبر انقلاب:
روز قدس مردی -در میان خطبه ها- بلند شد، مثل اینکه نامهای داشت ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شکستید!
پاسخ آیت الله خامنهای:
دختر عزیزم؛ از تذکر شما خرسند و متشکرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما -که کم هم نیستند- در گذرد.
من در باب آنچه شما یادآوری کردید، هیچ دفاعی نمی کنم. گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدر شنونده آگاه نمی شود. در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود، به او تذکر دهند. توفیق شما را از خداوند خواستارم.
به نقل از سایت khamenei.ir
این بند از مناجات شعبانیه را دیوانه وار دوست دارم:
إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ ..
خدایا اگر مرا به جُرم ام بگیری دست به دامن عفوت میشوم.. و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی تو را به بخششت خواهم خواست .. و اگر در دوزخم افکنی به همهی دوزخیان اعلام میکنم که "من تو را دوست دارم" ..
یا لیتنی کنت نسیاً منسیاً
ای کاش فراموش شده از یاد ِ تو رفته بودم..