من دقیقاً اینجام. تو دقیقاً کجایی؟
- ۲ نظر
- ۰۴ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۶
اللهم اجعل وفاتی ، قتلا فی سبیلک
تحت رایة نبیک
مع اولیائک ...
سکه نیست..
اما چیزی روی زمین
گم کرده ام
که شبیه اش را
در آسمان هم پیدا نکرده ام..
امروز دلم نیامد از خدا بخواهم
که غصه ی تو ام تمام شود
چرا که این غم
با همه ی دردهایش
برای من جز خیر چیزی نبوده
و ما رایت الا جمیلا ..
فقط دلم می خواست
جایی میانه ی راه
به کلمه ی نورانی اسمت
دست هایم برسد
به رویاهایم ..
آنجا که سعدی می گوید :
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی ..
و من به خدا شکایت می برم
که واژه هایم به تو نمی رسد
..
مَنْ أَصْلَحَ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ وَ مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ ..
هر کس آنچه را میان او و خداست اصلاح نماید، خداوند آنچه را بین او و مردم است اصلاح کند. و هر کس کار آخرتش را به اصلاح آورد، خداوند کار دنیایش را اصلاح کند. و آن را که از خود بر خود واعظ است از خدا بر او نگهبان است..
نهج البلاغه- الحکم ۸۹
خاک اینجا استعداد غریبی دارد برای کدورت. بذرهای نفرت خوب پا میگیرند و جوانه میزنند. جا به جا. آب و هوای تهران به تو یاد میدهد که از هر چه شبیه تو نیست، از هر که مثل تو فکر نمیکند، متنفر باشی. به تو یاد میدهد که دست و رویت را مثل بقیه به کثافت دروغ و غیبت بزک کنی. و بیمحابا و بیدامنه تنفر بورزی. گاهی بیهیچ بهانهى درستی حتی. مثلاً در همین چند ماه بارها شده که به خاطر ترمز کردن برای عابری در خط عابر پیاده مورد عتاب قرار گرفتهام. چندباری گذشت تا فهمیدم که آنها که اینطور بوق میزنند و ناراحتند مردمان عجیبی نیستند. آنها آدمهایی عادی در شهر هستند که تشنهٔ نفرتاند. حال شهر مثل بیمار بیرمقی است که پزشکان جوابش کرده باشند. از بد روزهگار دولتها هم دستپرودهٔ همین نفرت عمیق و ریشهدار بودهاند. گاهی نسیم ملایمی آمده تا هوای شهر را با عطر خود عوض کند اما و لا تبدیل لخلق الله. انگار تنها کاری که دولتها کردهاند هم این بوده که تلاش کنند که مردمان شهر کمتر هم را ببینند.. تا کمتر ویروس تنفر شیوع پیدا کند... «دولت الکترونیک» بیش از هر چیز راهی آبرومندانه بود تا کمتر کسی بفهمد ما تحملمان کمتر شده برای هم..
آنطرفتر اما حقیقت این است که درین سالهایی که بسیار زنده گیها از مردمان غربی دیدهام، آب و هوای بهتری نزد ایشان نیافتهام. آمریکا فقط سرزمین فرصت نیست. سرزمین توهم هم هست. آدم را ابن الوقت بار میآورد. بذر انسانیت در خاک آمریکا با سمپاشی به موقع طوری رشد میکند که کمتر به آلوهیت میرسد. آدمهایی که زنده گی را از اول تا آخر میدوند بیآنکه دقیقا بفهمند که چرا آمدهاند. آمریکا به تو یاد میدهد که انتهای مسیر مهم نیست و لحظه را دریاب. یاد میدهد که به قول خودشان ایگنورنت باشی. پیر شدن در آمریکا ضعف مطلق است. آدمها جوانیشان را در عیش و نوش و لذتهای زیانبار هدر میدهند بیآنکه دشت خوبی از لذت عبادت دست و پا کنند برای خودشان. یا بیآنکه دستکم در وسعت روحشان بکوشند. غالباً در تنهایی و ضعف میمیرند. و این حقیقت ماجراست....
.
.
مهاجرت از دومی به اولی را کمتر دیدهام. اما بسیار دیدهام آدمهایی را که از تنفر به توهم رفتهاند و به معجون عجیبی رسیدهاند که نه جوانی دارد، نه پیری، نه دنیا و نه آخرت. سراسر نفرت و تعجب و توهم است. حالی که خود تهرانجلسیها بهتر توصیفش میکنند: «ملغمه». نفوذ فضا آنقدر عمیق ست که ظرف مدت کوتاهی زنده گی میشود فیش آخر ماه. تعطیلات آخر هفته. فلان رستوران. اما حقیقت این است که این گیاه در بذر نفرت روییده و آن ذات نفرت هیچ وقت رنگ نمیبازد. آن ذات ِ بیتحمل کم صبری که نفرت را نفس میکشد... شاهد اگر خواستی رفاقت ایرانیهای آنجا را با هم سراغ بگیر..
ز جهانی بگذشتم به تو دل بستم
بشکستی دلم و عهد تو نشکستم
..
---
بعد التحریر: جایی در ترانههای قدیمی کسی را جا گذاشتهام.
سه فراز فوقالعاده دارد دعای عرفه از دید من.
اوّل آنجا که امام تکتک اعضای بدن مبارکش را بر میشمرد.
سوزناک است.
میفرماید که همین اعضای بدن را که به زودی فدا خواهم کرد،
شما عطا کردهای .. و محافظ بودهای تا حالا. .
.
دوّم آنجاست که میفرماید و فی سفری یحفظنی.
در این سفری که میروم حافظم باش...
چهطور آدم میتواند از غصّه تاب بیاورد آخر ؟ ..
خصوصاً وقتی که میگوید و اهل بیتی...
.
اما سوّم دعایی میکند که کاملتر از آن ندیدهام تا به حال:
الهی اغننی بتدبیرک لی عن تدبیری
و باختیارک عن اختیاری..
الله اکبر ازین دعا. آنهم در آن شرایط. چنان که افتد و دانی..
.
.
آسمان وقت ِ قرار ِ من و تو ابری شد
تازه، با رفتن ِ تو وضع هوا بدتر شد!!