من سرهنگ نیستم، دلتنگم
زنده باد عشق هاى ناتمام. زنده باد فکر کردن به تو به وقت ترانه هاى گاه و بیگاه. زنده باد عذرخواهى در پارک پر ازدحام. زنده باد باران هاى بى وقت آخر سال... و بعد. بى خبر انتقام. دلتنگ بر سر مزار. اشک درختان کاج. صبح جمعه این بار بى شما. عشق هاى نرسیده بر زمین افتاده کال. تابستان بى تاب ستان. شکستن پمپ آب. پارک در میدان خواب. خواب در میدان پارک. تئاتر شهر این بار بى شما. عینک آفتابى دیگر نمى خواهید آقا؟ لبخند مدام. روسرى پیچیده در کلاف. باد در فصل مصاف. حرفت را بیا بگو صاف. دو رنگ ست لب هاى شما آیا؟ دو لب مى بُرَد شمشیر شما آقا؟ برنامه ى دیشب تصویر شما بود آیا؟ فردا به برنامه ى ما مى آیید آقا؟ کنسرت خواننده هاى آن ور اتاق. رادیوى فرهنگ بى صداى شما.. تازه هاى امروز بى تازیانه ها. عشق هاى بى عاشقانه ها. صبحانه بى بهانه ها. امروز عسل مى خورید یا مربا؟ اتاق طبقه هفتمید آقا؟ امشب تنها قدم مى زنید باز آیا؟ سوت مى زند داخل این گوشه چینها. سوز مى آید از خط پشت میز گوش ماهى ها. سبز است سبزه ها آیا؟ سبزه است آیا آقا؟ شما چپ دست و راست ذهنید آیا؟ دست راست و چپ تان را بلدید آقا؟ به یک رفیق مجرب نیاز ندارید براى تکیه گاه. ضربه هاى دوستى بر گیج گاه. گیج مى خورد رابطه ى ما گاه به گاه. گاه مى آید گاه دیگرى بعد از آه.
- ۹۵/۱۲/۲۱
"تا بندگان مظلوم تو ایمن گردند و حدود الهی برپا شود."
آه از مظلومیت این مردم که دستمایه همه چیز شده است الا عمل به حدود الهی