من سرهنگ نیستم.. دلتنگم
سکانسی است تأثیرگذار در "زندهها و مردهها"؛ آنجا که سینتسوف -قهرمان داستان- که سرباز صفر سادهای است که برای اولین بار به جنگ رو در رو رفتهاست، برای نجات سرباز خودی که دیوانهوار جلوی چشم آشنا و بیگانه میرود جلوی دشمن و اسلحهاش را در هوا میچرخاند و رجز میخواند و شادمانی میکند به کمک او میشتابد تا بلکه او را از خطر احتمالی گلوله دشمن حفظ کند تا او را نکشند. سینتسوف از گردان خودی جدا میشود و به سمت سرباز میدود و سعی میکند اسلحهاش را از او بگیرد. در میان این گلاویز شدن، سینتسوف دستش به اشتباه به روی ماشه میرود و تیری به گلوی سرباز میزند و او را میکشد. به این ترتیب سینتسوف که برای کمک به "وطنش" خود را با دست خالی به صحنهی نبرد رساندهست، اولین گلولهای که شلیک میکند به یک سرباز خودی است که میخواسته او را از دست دشمن نجات دهد ...
.
.
حالا حکایت ماست....!
- ۹۴/۰۶/۰۴
ولی من اگر قرار باشه در برابر حزبی موضع بگیرم و به تمام ماهیت و تشکیلاتش تف کنم،
قطعا اصلاح طلب شایسته ترینه..
تهوع آورند اینها..
خیانت کارند..
نفرت انگیزند..