سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

من سرهنگ نیستم.. دلتنگم (۴)

جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ

از قضا این فرمانده بود که نمی‌دانست که حالا مدت‌هاست که دیگر طبل بزرگ زیر پای چپ نیست. طبل بزرگ زیر پای تکرار بود. که با رنگ‌های درهم ونگوکی به چهره‌ی شهر ریخته شده بود. شهر محصول تکرار بود. غوغای بوق‌های تکراری. شخصیت‌های تکراری. شعارهای تکراری. ضجه‌زدن‌های تکراری. مُردن‌های تکراری. زنده‌گی‌های تکراری. ماشین انقلاب در ترافیک سنگین شب‌های پایتخت گیر کرده بود. سرمایه‌داری، جمهوری اسلامی را بلعیده بود. دولت‌ها محصول تکرار بودند و آدم‌ها مربی‌ تکرار. دولت‌ها می‌آمدند که بروند. آدم‌ها سعی‌ می‌کردند که بمانند. آنان به عشوه و اینان به رشوه. اما پایداری‌شان لیاپانوفی تنها حول نقطه‌ی تکرار بودند. بانک‌ها به سرعت دور و بر شهر را محاصره کرده بودند. همه جا صحبت سود و زیان بود. انقلابیون آدامس آمریکایی می‌جویدند و از فشار چکمه‌های امپریالیست بر گردنشان لذت می‌بردند. خودی و غیرخودی جشن غوطه‌وری در ابتذال تکرار گرفته بودند. دشمن و دوست دست‌شان در جیب هم بود. شهر دشمن خارجی نیاز نداشت. تکرار مثل طاعونی نامرئی به جان شهر افتاده بود. فرمانده اما خبر نداشت. و گلنگدن را مثل هر روز دیگر بعد از نماز صبح می‌کشید و تنفگش را مسلح می‌کرد. برای مقابله با دشمنی که پول باروت تنفگش را می‌داد. 

  • ۹۳/۱۰/۲۶
  • وی بی

نظرات  (۶)

برادر حرف من این بود که خرمنی که از آن برداشت هایتان را می نویسید , به قدر کافی برای چنین قضاوت هایی انبوه نیست . آن اصلی که کجی را راست می کند و از فرسایش و کهنگی جلوگیری می کند , نقد است نه افسوس و تاسف. جنابعالی نقد نمی نویسید . دل نوشته هم  با این همه افسوس و تاسف چه حیاتی به مخاطبانتان و دوستانتان و آن عده ی معدودی که با این صفحه افکار شما را می خوانند , می گذارد ؟  نقد به انقلاب و انقلابی گری همیشه وارد هست برای این که در تعادل بماند و تازه .  خداوند با هیچ ملتی پیمان نبسته است که اسلام را به دست آن ها حفظ کند , اگر ما نتوانیم یا امثال ما , خداوند ملتی را می برد و ملتی دیگر را می اورد که دینش را به وسیله ی آن ها حفظ کند . باید خودمان را لایق حفظ اسلام نگه داریم . اما با تعاون و کمک به یکدیگر برای تعالی و ایمان .
مشت محکمی اگر  در نوشته ام بود به دهان هر کسی بخورد که بخواهد لزوم تازگی و نشاط انقلاب را انکار کند . این صفحه روزنامه و ارگان حزبی نیست . شاید بیش از دشمنان , در راه ماندگان آن را بخوانند .

این شهر حقیر با عظمت پوشالی اش حتما مرا هم خسته می کند اما مگر خستگی ما از کوچکی ظرف وجودمان نیست و شاید دستها ی بسته یمان از در شهادت؟ ما راهی نداریم مگر این که دری از جهاد بروی خودمان باز کنیم . توفیق من این ست که گاه گاهی خبری می گیرم از اهالی جهاد , این که زن و بچه هایی در قم هستند و  زندگی را به تمامی زندگی می کنند و بعد از چند ماهی از سوریه خبر آمده که تیر به دست  پدر اصابت کرده  و بعد از دو هفته پیکر بی رمق پر از ترکشی همراه با عده ای شهید می رسد که از یک عملیات شناسایی برگشته اند ,  و خدا می داند که این زن همسال من بود و دو بچه اش زیر شش سال داشتند و شوهرش نظامی نبود که وظیفه ی شغلی اش جنگیدن باشد!
با این همه زن اشکی نداشت و شاد بود  و زندگی می کرد و دردهایش کمتر از نشستگانی چون من بود. 
فضل الله المجاهدین علی القاعدین  !
هو الذی انزل سکینه علی قلوب المومنین !


انقلاب فداییانی دارد و پیروانی , از بالاترین و پایین ترین سطوح همین اجتماع . خدا می داند گاهی خانواده هایشان بی کس می شوند و شکم سیر ندارند و حکایت شان همان حکایت سرخی گونه و سیلی  ست اما از ثبات عقیده شان زندگی را در جبهه و پشت جبهه ,جهاد می کنند . شادی هایشان هم همچون غم هایشان عمیق است . تفریح هاتشان هم چون جنگیدن شان جدی ست و عمیق . اقیانوسند نه برکه ای که تابستان بخارشان کند .اهل خط بازی نیستند .مجادله ی چپ و راست ندارند . صراط مستقیم شهادت را می روند!لبخند می زنند به همه ی کسانی که نان شان در نام شان ادغام شده .
....
جز این است که هر کسی در هر برهه ای از زندگی اش قرآن را زندگی نکند , خودش را فرسوده است ؟ درد امثال ما دور بودن از جهاد است . خود را فرسوده ایم اما لیاقت جهاد را نداشته ایم . شاید هم گناه امثال من این باشدکه بیش از این که انگشت مان را سمت خود بگیریم و پرهیز کنیم از نفس های آلوده  , مشت محکمی می شویم  به سمت دیگران و همین مانع می شود تا خود را تزکیه کنیم .انقلاب فرمانده دارد و فرمانده اش با نشاط است و سربازانی مهذب از ملیت هایی مختلف دارد که جهاد آن ها را از نفاق پیراسته ست. من ترجیح می دهم این آدم ها را پیدا کنم و التزام شان را به حیات طیبه شان نگاه کنم و تمرین و ترویج شان کنم .
و البته , اللهم الیک اشکوا نفسا ...

پاسخ:
استیت را نمی‌شود اصلاح کرد. حق. 
اوه اوه. شما سه تا برادر به شدت روی هم تاثیر می گذارید. کنار هم که هستید هم افزایی عجیبی دارید. 

برادر من چمران این نوشته ها را در بطن جهاد نوشته، نه در خانه گرم و نرم. شما در کدام میدان می جنگید؟ جهاد اکبر؟ جهاد علمی؟ سوریه و عراق؟ اگر سردار سلیمانی این حرف را بزند همه قبول می کنند. چون واقعا در میدان جهاد است. اما از شما سه برادر به جز مانیفست های کوبنده و چینش غیر منصفانه افراد در لشگر شمر و یزید و نتانیاهو حرکت جهاد گونه دیگری در این فضا حداقل مشاهده نشده. می دانید روزگار عجیبی شده... برای برخی جهاد یعنی کندن تابلوی خیابان نوفل لوشاتو... مسولیت دینی و انقلابی شان همین است انگار، مشت گره کردن. اگر در فاز جهاد اکبر هستید و هنوز نوبت جهاد اصغر نشده، پس درباره اش سخن نگویید. چون در ظاهر شما هم هیچ فرقی با بورژواهای انقلاب زده ندارید. قضاوتی که درباره دیگران می کنید، می تواند در خصوص خودتان هم صورت پذیرد... 

به جای مانیفست های کوبنده می توان خم شد و یک آجر از روی زمین برداشت و بی ادعا بر دیوار انقلاب گذاشت. این اتقلاب هر چه می کشد از مدعیان پرتوقع می کشد...

پاسخ:
:)

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای آینده ایران عزیز را کاملاً درخشان خواندند و افزودند: «به فضل الهی راه پرافتخار تحقق آرمانها ادامه می‌یابد و جوانان کشور روزی را خواهند دید که دشمنان گردنکش و ظالم در مقابل آنها مجبور به خضوع شوند.»

"دیدار با مردم قم به مناسبت 19 دی"

@"@میعاد"
میعاد نگفته است که افسردگی گفته است "فرسوده"
میعاد خود منطق است

ولی با شناختی که من از ایشون دارم غمگین شدن ها و دلتنگی هاشون از افسردگی نیست. شما ایشون را درست نشناختید :)

شمافرمانده نیستید . تکرار را زندگی می کنید لابدکه اینطور فرسوده می شوید . انقلاب برای بعضی هنوز در ترافیک نمانده که شهید می شوند و راه شهادت را بدون بلوف می پیمایند .سر ازگریبان بیرون بیاورید و هدایت بطلبید شاید نگاهتان به نگاهشان تلاقی کرد.بدجوری نفس سرمایه خواه های انقلاب دار مسموم تان کرده . سرمایه دارهای انقلاب خواه قمار عشق می کنند .
پاسخ:
ممنون از مطالبی که نوشتید و مشت‌ محکمی که بر دهان استکبار زدید. دعا می‌کنم که این مشت‌ نمونه‌ی خروار نباشد که خود مرثیه ی مضاعفی است. به پیوست نوشته‌ای از مصطفی چمران می‌گذارم اینجا هم برای اینکه در تاریخ ثبت شود، و هم برای اینکه اگر منصف بودید در خلوت خود کمی بیاندیشید:

"دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به اینطرف وآن طرف میکشاند،مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهم، و گاهگاهی آنقدر زیرفشار روحی کوفته میشوم که برای فرار از درد وغم دست بدامان شهادت میزنم تا ازمیان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فروگرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون واین مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین بلقاء پروردگار نائل آیم ... "