س
اللهم ما بنا من نعمه فمنک
.
.
--
در یکی از همین جلسات بود که پیرمرد حدیثی برایم خواند که "عقل" چیزی است که با آن خدای رحمن ستایش شود. خدایا.. آن که شکست خورد را. آن که گسست را. آن که برگشت خود را. عاقل نمیخوانند. من با جنون تو را میخوانم اما..
.
شبام تمام شد خدا.. من در صبح حادثه بازگشت میکنم به سوی تو. من از سیطرهی غم به تو پناه آوردم. من از طوفان دلتنگیها. من از شانهی شوالیهها. من از قهرمانیها. از داستانهای بسیار و طولانی. گذشتم تا به اینجا برسد روزهگار. من پشیمانم خدا. من تو را به آواز آن مرد بادیهنشین که همان تنها نوایی که بلد بود را این بار برای تو میخواند فقط. من تو را نه دیگر به آواز بلند و نه به نجوا که به دعای آن بندهی خیلی معمولی. به دعای او که فقط به دعایش امیدوار است میخوانم. خدایا بگیرم اما مرا از خودت نگیر. لک العتبی حتی ترضی. این دعای روزهای غربتهای وطنی ام است دیگر.
.
شب ام تمام شد خدا و من تو را به صبح بازگشتکنندهها میخوانم. تو که غربت تاریکیها را در بازگشت سحر تمام میکنی. تو که پنهان میکنی زیبایی را در زیر لایههای عجیب شکست و گسست و برگشت. تو که پنهان میکنی به زیبایی. تو که زیبا میکنی به پنهانی. یا جمیل الستر...
- ۹۳/۰۶/۱۱