یه ماجرای تلخ ناگزیرم
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۶ ب.ظ
به صداهای خانه گوش میدادم.. با خودم فکر میکردم زندگی ِ من مانند این رختخواب است: نامطمئن، موقتی، معوق. مسخره است.. این که فکر کنی که حق داری خوشبخت باشی...! چقدر سادهلوح هستیم. و چقدر ابله اگر باور کنیم که ثانیهای میتوانیم بر زندگیمان مسلط شویم. جریان ِ زندگی همیشه از ما میگریزد..
من او را دوست داشتم... آنا گاوالدا
- ۹۳/۰۵/۰۳