سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

آنتروپی‌های نوروزی (۲)

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ

بعد از سه روز هنوز روز و شب‌ام سر جایش نیست. نیمه شب شهر ساحلی که کمی بعد از ظهر اینجاست خواب مرا می‌ گیرد. این همه تغییر و تحول در چنین مدت کوتاهی بر خواب‌هایم هم تأثیر گذاشته. گاهی خواب می‌بینم که در شهری افتاده‌ام که کسی زبان من را نمی‌داند. و من تنها سلاحم در مقابل آدم‌ها نگاه کردنشان هست. اما نگاه، سلاح قدرتمندی میان غریبه‌ها نیست. نگاه، آشناسوز است. آن را می‌نوازد که دل گداخته‌ای دارد. وقتی شعله می‌گیرد که دل همدردی بیابد. شاید همین است که می‌گویند که شهید نظر می‌کند به وجه الله. چون او، آن موهبت درد و ماهیت عشق را فهمیده است.. جانی که دوست داده برای دوست می‌دهد.. درد مطمئنی یافته است که وجودی گداخته از مهر برایش ارمغان آورده. و او را شایستهٔ نگاه می‌کند..

بازدید آشنایی می‌رویم. هنوز خواب من را‌‌ رها نکرده است. راه رفتن بر سنگفرش صورتی پیاده رو سخت انتزاعی است. فقط آن‌ها به رنگ‌های زمین دلخوشند که رمزی از رنگ‌های آسمان نیافته‌اند. در حالت خلسه‌ی ناخوشایندی افتاده‌ام. ازین دست و دلبازی‌های نوروزی خوشم نمی‌آید. ازینکه کسی از من چیزی بپرسد که سالی یک بار برایش مهم است که بپرسد. ازین صورت بزک شده‌ی زندگی.. لذتی نمی‌برم. اما درین میان حرفی خواب از سرم می‌گیرد... حرفی از آن غم‌های یواشکی.. خاطره‌ای از مادربزرگ.. از آن چند ماه آخر که دخترش کنار او زندگی می‌کرده.. او تعریف می‌کند که درین مدت می‌فهمد مادربزرگ مایحتاجش را از‌‌ همان محلهٔ قدیمی می‌خریده است هنوز.. یعنی بیست سال بعد از نقل مکان به جای جدید هنوز از‌‌ همان سوپری‌های مهجور محله‌ی قدیمی خرید می‌کرده است... اما آن چیزی که من را می‌گیرد چیزی است که بعد از آن می‌گوید.. بعد از سه هفته است که متوجه می‌شود مادربزرگ دقیقاً‌‌ همان لیست خرید را از دو مغازه‌ی مختلف سفارش می‌دهد.. او خیال می‌کند که مادربزرگ حواسش را از دست داده.. اما می‌فهمد که سالهاست او عین همین اقلام را از دو جای مختلف می‌خریده.. تصمیم می‌گیرد که یکی را حذف کند اما مادربزرگ مخالفت می‌کند.. مادربزرگ می‌گوید این دو فروشنده.. آقای ع.. و آقای ص.. آدم‌های خیلی خوبی هستند.. اما دستشان تنگ است.. من از هر دویشان می‌خرم.. کاسبیشان نیفتد.. عوضش میهمان بیشتری دعوت می‌کنیم.. و برای همه بهتر است.. و خنده‌ای می‌کند.. دخترش این خاطره را می‌گوید.. و این شاید آخرین رمز مادربزرگ را می‌گوید .. و بغض می‌کند.. صدای او در موزیک ملایم اتاق قطع می‌شود... غم‌های یواشکی باز بی‌تابی کم‌سابقه‌ای برای نمودار شدن می‌کنند.. من اما با تقلای همیشگی‌ راه ورودشان به فضا را می‌بندم..  آنچه فضای اتاق را گرفته است آهنگی قدیمی از بنان است که می‌خواند..  به صفای من و این دل تو که را یابی.. .

  • ۹۳/۰۱/۱۹
  • وی بی

نظرات  (۲)

جانی که دوست داده برای دوست می‌دهد.. درد مطمئنی یافته است که وجودی گداخته از مهر برایش ارمغان آورده. و او را شایستهٔ نگاه می‌کند..

سلام. موفق باشی. به من هم سر بزن. نظر یادت نره. عالیه.