که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد..
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ب.ظ
نقل است که وقتی جنید و شبلی با هم بیمار شدند. طبیب ترسا بر شبلی رفت. گفت: «تو را چه رنج افتاده است؟». گفت: «هیچ ». گفت: «آخر؟». گفت: «هیچ رنج نیست ».طبیب نزدیک جنید آمد گفت: «تو را چه رنج است؟». جنید از سر در گرفت و یک یک رنج خویش بر گفت. ترسا معالجه فرمود و برفت. آخر به هم آمدند. شبلی، جنید را گفت: «چرا همه رنج خویش را باترسا در میان نهادی؟». گفت: «از بهر آن تا بداند که چون با دوست این می کنند با ترسای دشمن چه خواهند کرد؟». پس جنید گفت: «تو چرا شرح رنج خود ندادی؟». گفت: «من شرم داشتم با دشمن از دوست شکایت کنم ».ذکر شیخ ابوبکر شبلی---تذکرة الاولیاء
- ۹۲/۰۷/۱۷