سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

حالا هر کدام از ما در شهری هستیم. از آن همه با هم بودن و هم‌صحبتی مانده ست ساعت‌هایی که بین‌مان افتاده. چهار. شش. هشت. دوازده. طوری که حالا هر چه‌قدر هم که منتظر بمانم و بیدار بمانم در نیمه شب بعید است که ساعتی بیابم که همه با هم باشیم. چه‌قدر زنده‌"گی ساده بود آن روزها.. وقتی سفره‌ی شام را تصمیم می‌"گرفتیم بعد از اخبار ساعت نُه بیاندازیم. که پدر برسد. و می‌رسید الحمدلله. حالا هر چه قدر منتظر بمانم سفره به حضور همه‌مان کامل نمی‌شود. حالا این روزهای‌ عادی است. ماه رمضان که می‌شود. سحرها، تو نمی‌دانی چه انقلابی در من است. طوری که تا چند ساعت بعد از نماز بیدار هستم... و چه ساعت‌هایی می‌گذرد. والعاقبة للمتقین. 

باری حالا اما وقتی کسی با کنجکاوی از من به اصرار می‌پرسد که آخرین باری که با هم بوده‌اید کی بوده.. این هفت سال، سکوتی بر من حاکم می‌کند که به زوایای زیادی محصور است. مثل اتاقی که گوشه‌هایش را کشیده باشند. و طوری قناس باشد که هیچ‌ جایش نشود نشست. زمین‌اش کج است و دیوار‌هایش بلند و درهم است و سقف‌اش کوتاه. همین است که سکوت می‌کنم. و می‌گویم هفت سال. و چهاردیواری ِ اختیاری ِ ذهنم پر می‌شود از نواهای عجیب. کسی‌ آهنگران می‌خواند.. شب است و سکوت است و ماه است و من ..  بعد می‌رسد به صدایی که می‌خواند به امیدش با نوای دل نغمه ها خواندم، او نیامد.. بعد صدای ارغنون می‌آید .. با صدای سازهای درهم.. مثل صدای آشوب‌های خیابانی کوی دانشگاه که آن پسر دبیرستانی از پله‌های کنار خیابان می‌شنید. گنگ و نامفهوم. بعد کسی‌ دوتاری می‌زند. چهره‌های درهم وضوح می‌گیرند. کسی روسری ارغوانی‌ش را مُحکم می‌کند. کسی وسط پارک‌وی سوت می‌زند.. کسی در ولی‌عصر زیر آواز می‌زند. و پسر کوچکی می‌خواند .. از طبقه ی نُهُم.. مغنی ملولم .. دوتاری بزن.. به یکتایی او که تایی بزن.. بزن چنگ .. بزن چنگ در پرده‌ی ارغنون.. رهایم کن از چنگ دنیای دون.. بعد دوباره تصاویر می‌رود در هم.. سکوت می‌شود.. طوری که احساس می‌کنم از همین سکوت، که چهاردیواری ‌ام اختیاری نبوده.. همه‌ی اینها طوری پشت‌ ِ هم آمده که آن سکوت ِ آخر معنی ِ درستی بگیرد. و همین است که سکوت معلق می‌شود بر فضا باز. بر من هم. 

.

.

.

 

باری حالا این کلمات را کسی نمی‌فهمد شاید. تو هم بگذر ازین روزهایی که بر ما گذشت. تو این‌ها را ساده بخوان و بگذر. من هم بلدم که زیر لب بخوانم:

اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم. 

  • ۹۲/۰۲/۲۸
  • وی بی

نظرات  (۳)

این نوشته ات عالی بود وحید، عالی!
از حاج صادق آهنگران نوشتید. اینم یه فایل صوتی مداحی از حاج صادق آهنگران

www.e-heyat.com/UploadFiles/2/ahangaran.mp3

"باری این کلمات را حالا کسی نمی فهمد شاید." شاید .. نمی دانم. حتی نمی دانم چرا این دست نوشته ها انقدر حس ِ مشترک آورند .. حتی با این ادراک ِ ناقص ... که : "باری این کلمات را حالا کسی نمی فهمد شاید."

اما به رسم ِ "خدایا .. ما را با دوستانت آشنا کن! .. پرواز ِ دسته جمعی پرندگان آسمان را زیباتر می کند .. " .. به لطافت ِ همان حس ِ مشترک ِ پس ِ این کلمات که کسی نمی فهمد شاید.. برایت می نویسم:

" ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقموا تتنزل علیهم الملئکة ألا تخفوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون " و این ظرافتی که درین "ثم استقموا" نهفته ست .. چنانی اطمینان ِ قلب می آورد .. که حتی اگر هیچ بشارتی هم بعدش نباشد .. طراوت ِ روح را عمیق برایمان معنا می کند ..

...