اندر باب حقیقت گرایی
" اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیز های پرافتخار افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند ... کلمه های بسیاری بودند که انسان طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند . کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و آبرو و شهامت در کنار نام دهکدهها ، شمارهی جادهها و تاریخها پوچ و بیآبرو شده بودند. "
ارنست همینگوی... وداع با اسلحه
پ.ن:
پیدا کردن حقیقت از آن چیزهایی ست که خیلیها فکر میکنند که شغلشان هست و البته هیچ کدام آن را وظیفهی خود نمیدانند.. و این از آن طنزهای خفیف اجتماعی است... همین هست که در مباحثه یک عده دنبال صلحند.. یک عده دنبال آشوب.. یک عده دنبال قدرت.. یک عده دنبال محبوبیت.. اما عدهی کمی هستند که وظیفهی خود حس کنند که دنبال حقیقت باشند.. محقق باشند به معنای واقعی..
لذا همین است که روزمره می"گوییم و .. گزارههای ما میشود معمولاً گزارههای بیثبات و کمدامنه.. پوچ و بیآبرو.. مثل همان که همینگوی می"گوید در بالا..
آنکه سوار بر حادثه است.. به علت آسیب یا هیجان محتمل.. آنکه دور از علت است از نادانی .. و آنکه از معلولها بیخبر است از غفلت.. از حقیقت دور است.
.
.
من برآنم که آنها به حقیقت نزدیکترند که از حادثهها دورتر و به علتها نزدیکتر و به معلولها واقفترند..
- ۹۲/۰۲/۲۵