انّ ربّی لطیف لما یشاء
يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۳۳ ق.ظ
"رفقایم توی بسیج شنیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم میرساندند که "قبول نکن، متعصبه". با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت. سر برنامههای بسیج اگر فکر میکرد حرفش درست است، کوتاه نمیآمد. به قول بچهها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود.
بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقام باور نمیکردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج میشناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند... توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانوادهها گذاشتند، پانصد تا سکه؛ ولی قرار بین من و مصطفی چهاردهتا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه سکهها را به من داد. مراسم عقد و عروسی را خانه خودمان گرفتیم، خیلی ساده. "
روایت فتح.... از خاطرات همسر شهید احمدی روشن
- ۹۱/۱۲/۲۰