فضلک آنسنی
سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۸ ب.ظ
از هم خداحافظی می کنیم. در دلم شرمنده ام که فقط همین از دستام بر می آید. توکل محض را از خود شما یاد گرفتیم. آن صحنه را خوب یادم هست .. بالای سر حمید که سرش را بخیه زده بود و خوابیده بود روی مبل. و من گریه می کردم. و شما بی اندازه ناراحت بودید لابد. طوری که به من نگاه هم نمی کردید. اما به حمید می گفتید که رزمنده ها برای خدا تیر می خورند.. یک آخ هم نمی گویند...
به لطف خدا.. به لطف خدا خیانت نمی کنیم. چون چیزی غیر از توکل و احتیاط از شما یاد نگرفتیم. و جز خدا از کسی آرامش نمی خواهیم.
بیده الخیر...
- ۹۱/۱۲/۱۵