خدایا ما را با دوستانت آشنا کن!
جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۵۵ ب.ظ
مرحوم پدربزرگ داستانی میگفت که شخصی در حال غرق شدن بود... همین طور که غوطه میخورد فقط کف دست اش را میآورد بالا.. بیرون از آب.. و دوباره میرفت زیر آب.. چند نفری او را دیدند.. و همه به آب پریدند.. و او را گرفتند .. و نجات پیدا کرد.. یکی شان پرسید که آن علامت چه بود حالا؟ .. چه رمزی بود آن لحظه ی آخر .. ؟ .. گفت: میخواستم بگویم اگر در این دنیا پنج نفر همدل باشند همهی کارها حل میشود ...
.
.
- ۹۱/۱۰/۲۹