در خورد فیل
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ
روز پانزدهم بهار هیچ وقت روز خوبی نبود. یعنی از همه ی روزهای بهار نحس تر بود. وقتی بود که بهار صاف می خورد وسط فرودین. و نصف می شد به دو نیمه. و یک نیمه می رفت دنبال کار خودش. می رفت شهر خودش. می رفت پی عشق خودش. یک نیمه می نشست دنبال تکالیف نوروزی و پیک های شادی! و سعی می کرد که به زور شب نشینی جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کند.
هنوز هم که هنوز است بی آنکه دیگر کسی حواس اش باشد که پیکی بفرستد روز پانزدهم که می شود کسی می رود دنبال کارش. کسی تو را جوری ترک می کند که همه ی جاهای خالی فقط با او پر می شوند. هنوز پانزدهم که می شود کسی زنگ می زند و از آن طرف خط گریه می کند. هنوز شب که می شود دراز می ماند و سیاهی می ماند به روزهایی که گم بودند در خودشان.
نه شاید روز پانزدهم نحس نبود. همه چیز از همه چیز بدتر بود. شب از غروب بدتر بود. غروب از روز بدتر. همه از همه بدتر بودند. همه از همه نحس تر بودند. چه بود آن شعر.. می گفت:
من به عشق منتظر بودن .. همه صبر و قرارم رفت.. عشق ام مرد.. بهارم رفت
بهارم رفت.
.
.
راست می گفت لعنتی. همین.
- ۹۱/۰۱/۱۶