در خورد فیل
دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۳۱ ق.ظ
نشد که صحبت کنیم. گفت دارم میرم جایی. گفتم وقتی میری اونجا من رو دعا کن. تورو خدا. خندید. صبح که شد اومدم تمام عکس ها را دیدم. همه رو زیر و رو کردم. پیداش نکردم. بغ کردم. اومدم نشستم دم پنجره. دلم گرفت.. خیلی..
أراک عَصِیَّ الدَّمعِ شیمتُک الصبر أما لِلهوی نهیٌ علیک و لا امرُ
میبینمت که از اشک فرمان نمیبری، منش تو شکیب است. آیا عشق بر تو امر و نهیی ندارد؟
نعم اَنَا مُشتاقٌ و عِندِیَ لَوعَةٌ ولکنَّ مِثلی لا یُذاعُ لهُ سِرٌّ
آری من [به وطن و خانواده] مشتاقم و از شوق سوز دلی دارم، ولی سرّ و راز چون منی برملا و مکشوف نگردد.
.
.
.
.
.
{مخاطب خاص دارد}
- ۹۰/۱۲/۲۲