سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

در خورد فیل

يكشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۰۴:۰۶ ق.ظ
یه روزهایی بود که سخت همدیگر رو تحمل می کردیم. یعنی اگه گاهی هم دیروقت همدیگر رو می دیدیم بحثی نمی کردیم.. و این درست نقطه ی مقابل سال های دور بود که بیشترین لذت مان مصاحبت همدیگر بود. یادم هست یک آخرهفته محمد خانه ی فامیل بود و ما تمام مدت را دلگیر بودیم.. یک چیزی مان کم بود.. -حالا تو ببین از فراز این همه سال دوری چه تلخی ها که بر من نرفته-... اما آن سال آخر.. چند ماه آخر.. آن روزهای لعنتی آخر.. روزهای عجیبی بود. کم با هم حرف می زدیم... حمید و محمد طوری با هم اختلاف داشتند که امکان نداشت صحبتی بکنند مگر به منازعه. و من نمی دانستم- و نمی خواستم بدانم- که از چه بود آن ابر کلفت تیرگی بین شان. و البته.. کلام سلاح قدرتمندی بود آن روزها دست ما.. گاهی که بحث می کردیم مهربان مادرم می شنید مباحثه مان را. پیش می آمد که می گفت: "آدم با دشمن اش هم این طور تند نمی گوید... شما که اینقدر دوست هستید چرا؟" و البته ما نفهمیدیم این را.. و روزها می گذشت.. به سرعت.. و هیچ کدام نمی دانستیم که با چه شیب تندی به روزهای تنها شدن و دورشدن نزدیک می شویم.. یادم هست بار آخر محمد به من و حمید گفت "جایی می روم که دست هیچ کدام تان به من نرسد.." و چه عجیب راست می گفت.. تو ببین این روزها را... مع الوصف ما هرچه می کشیم از خومان است..

و البته اختلاف مان ریشه دار بود. گاهی فکر می کنم که هیچ راهی وجود نداشت که در آن سن به یک تفاهمی برسیم دیگر. به جایی رسیده بودیم که واقعا حرف زدن مشکلی حل نمی کرد. اصول مان انگار کمی تفاوت کرده بود. یا لااقل اسلوب خاصی داشتیم که به همدیگر حتی شبیه هم نبودیم. و همین همه را.. و بیشتر از همه خودمان را.. آزار می داد..

آن روزها من به خیال خودم طرفدار عامه بودم. از هر ادا و اطوری بدم می آمد. چه به اسم بسیج چه به اسم انجمن. چه مشارکت. از هر صورتی که رنگ طرفداری داشت دلزده بودم. به آزادی بیان. به تحمل مخالف. به دوم خرداد حتی.. دلبستگی داشتم. برای م فرقی نمی کرد که اطرافیان ام از کدام دسته باشند .. از کدام فرقه. اگر اهل دانش بودند یا معرفت یا شب نشینی و پیاده روی در خیابان های تهران.. کافی بود. و البته مثلا این در مرام محمد نبود. وقت کمتر به بطالت می گذراند. من اینطوری نبودم.. گاهی بچه های حزب اللهی دانشکده شکوه ای می کردند.. که تو کدام طرفی آخر؟... و من لبخندی می زدم.. نمی دانستند چه قدر از حزب و گروه و دسته بدم می آید. .. خیال می کردم که اینها همه بازی ست. برای همنوع گیری. برای همذات پروری. برای هر چه اصطلاح روانشناسی تهوع آور.. به اصطلاح روشنفکر بودم در دین. گاهی به بی خیالی هم می نمود. مهربان پدرم خیرخواهانه -و البته به تنبه هوشمندانه ای مشابه- می گفت که: "آدم بی نماز... خیانت به خدا می کند. به تو هم روزی -قطعا- خیانت می کند.".. من حواسم بود که پدر بی روح حرفی را نمی زند. این طور مستقیم. اما معنی این را هم نفهمیدم. مگر تا سال ها بعد. .....


باری تو به هر حال ببین طنز روزگار با ما چه کرد. که وقتی به این روزها نگاه می کنم خنده می گیردم. بی آنکه با حمید یا محمد صحبتی طولانی کرده باشم.. گاهی که با هم حرف می زنیم در شگفت می مانم که چه طور ما باز به یک خط رسیده ایم. یک جا ایستاده ایم. یک طور نگاه می کنیم. حرف هایمان. عقایدمان. طنزمان. حتی دوستانمان شبیه هم اند.

..

و البته.. جانا چه گویم.. شرح فراقت...

  • ۹۰/۰۹/۲۰
  • وی بی

نظرات  (۴)

قبلا این طور بودم نه این طرف و نه آن طرف ...
اما بعد ها به این تفکر رسیدم که ادم یا باید خوب خوب باشد یا بد بد !
که صدالبته باید خوب خوب بود!
ولی کسی که وسط ایستاده انگار خط فکر ندارد، انگار شخصیتش متزلزل است...جاذبه و دافعه از حمایت مطلق سرچشمه می گیرد نه حمایتی که باری به هر جهت باشد!
اینطور که از نوشته های شما بر می آید زمانی تفکراتی متفاوت با امروز داشته اید. این میتواند خوب باشد یا بد باشد. کسی میتواند بگوید ملون هستی و آنروز که روزگار دوم خرداد بود دوم خردادی بودی و بعد از آن غیر از آن شدی. شاید کس دیگری هم بگوید خیلی هم خوب است. آدم فکر میکند و انتخاب میکند و پیشرفت میکند. شاید شخص سومی هم بگوید عجب آدم جو گیری هستی. آنروز که رسانه ها فلان چیز را تبلیغ میکردند ساده لوحانه باورشان میکردی و امروز هم با همان ساده لوحی چیز دیگری را باور داری. شاید نفر چهارمی هم بگوید همه پیشرفت میکنند این یکی را ببین که پسرفت کرده. صرفنظر از اینکه کدام یک از این تحلیلها درست است و نیست برای خواننده متن جالب است بداند که شما آیا حق این نوع تغییرات در رفتار و تفکر و گفتار و عقیده را به بقیه افراد جامعه هم میدهید؟ یا حق تغییر فقط برای شماست؟ آیا حقیقت ماهیتی متغیر دارد که همراه با شما حرکت میکند؟ یا حقیقت چیز ثابتی است که شاید نه ذیروز و نه امروز دنبال آن نبوده اید؟ آیا اگر کسی متفاوت با شما فکر کرد (که میتواند خود شما در گذشته یا اینده باشد) تکلیفش چیست؟ کافر است؟ ضد انقلاب است؟ منحرف است؟ بی بصیرت است؟ اهل کوفه است؟ انگل است؟
این قاعده روزگار است ..
نه طنز روزگار.
رسم هیچ خطی موازی با خط حق ممکن نیست .
زهیر را نگاه کن
می خواست موازی باشد .
نشد .
لاجرم یکجا قطعش میکنی یا بر آن منطبق می شوی ...
البته اگر حر نباشی و پیش تر خط خودت را راست نکشیده باشی و خمیده باشد گاهی به حق می رسی و چند نقطه آن طرف تر دوباره از حق دور می شوی ...
می شوی خسر الدنیا والاخره
جدای سهم دست هایمان شد ..
.
.
سفرت به خیر وحیدم.