از کوههای جنگلی ِدویست کیلومتر دورتر از شهر ساحلی آموختم که راههایی که به قله ختم نمیشوند حتماً به دره ختم میشوند. دریاچههایی که بالای قلههاست برای آبتنی خوب نیستند. خرسها آنالوگند و راه حل فرار تاخیری دارند. پلنگها دیجیتالند و بازیشان مرگ و زندهگی است. کوهپایهها از نزدیک قلهها زجرآورترند. زنبورهای پاییندست شهدشان شیرینتر است. سبکبالی طول مسیر را کم میکند. درختها قابل اعتماد نیستند. آنها که سایه ندارند ولی جرقه دارند. آنها که در کوه فریاد میزنند در خانه بیشتر سکوت کردهاند. آدمهایی که بی هیچ نشانهای در مسیرت قرار میگیرند بدون خبر قبلی ناپدید میشوند. آدمهایی که مستقیم نگاه نمیکنند دیرتر حذف میشوند. آنها که روی موج سوار میشوند در طوفان پیاده میشوند. دریا در روزهای ابری کمتر بالا میآید. مهتاب شنها را آتشفشان میکند. ماهیها عاشق نمیشوند. گلها آفتاب را میگردانند. سنگهای بُرندهی ساحلی تیغهای جراحی شفابخشند. یاقوتهایی که روزها گم میشوند فقط شبها پیدا میشوند. مفاتیح الجنان ِثانیهها سکوت روز و گریهی نیمهشب است. کسانی که دوستت دارند بیشتر زخم میزنند. بیشتر زخم میزنند....
- ۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۱۰