پیرمرد در چشمهایم نگاه کرد.
سرمست بود از چیزی.
به او گفتم حال خوب از کجاست؟
گفت تمرین دلکندن.
گفتم عذاب تنهایی میکشم این روزها.
گفت تمرین عذاب مرگ است.
آنجا که هر کس با اعمالش تنها میماند.
و هیچ کس نیست جز خودش.
تا خانه تماماً گریستم...
- ۵ نظر
- ۲۲ مهر ۹۶ ، ۰۲:۳۴