مادربزرگ همیشه به شوخی میگفت :
من را وقتی بروم می شناسید..
مادربزرگ در آمدی نداشت..در سال های بعد از وفات پدر بزرگ با
همان دفترچهی کهنه، روزگار می گذراند..
اما با همین مقدار کم..به خانواده هایی کمک می کرد که من فقط اسمشان
را شنیده بودم...از همان دفترچه "حق معلوم"ی...برای آنها گذاشته بود..
صدقه های مادربزرگ در واقع از جان خودش بود..
.
.
مادر بزرگ..عاشق زندگی بود..اما ذره ای به دنیا وابسته نبود..
بخشنده و بزرگ بود..نظر کرده ی امام محمد باقر علیه السلام بود..
مژده ی آمدنش را حضرت زهرا سلام الله علیها به مادرش داده بود..
و مظهر برکت بود..هر کجا که بود ..
.
.
مادربزرگ را تازه شناخته ام..
وقتی می بینم که در رفتن اش هم.. تمام فامیل و اطرافیان را طوری دور هم جمع می کند..
که هیچ مراسمی در طول تاریخ ..نمی توانست
این آدم ها را دور هم یکجا جمع کند..
هر کس فکر می کرد که صاحب عزاست..
و عزیزش را از دست داده..
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقت الاحباب ولله اصعب...
- ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۴۳