سکوت میکنی اما در انتهای سکوت
لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورم ..
- ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۳۳
سکوت میکنی اما در انتهای سکوت
لبالب از سخنی حاضرم قسم بخورم ..
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بارِک علی محمد و آل محمد
و ترحَّم علی محمد و آل محمد
و تَحنَّن علی محمد و آل محمد
کما صَلّیتَ و بارکتَ و ترحَّمتَ و تحنّنتَ
علی احدٍ من اولیائک و عبادک الصالحین
و صل علی الائمه الطاهرین المعصومین المنتجبین المظلومین
..
.
مادربزرگ.. امروز سه شنبه بیست و نهم بهمن ماه از دنیا رفت.
انا لله و انا الیه راجعون.
آفتاب که میزند برای انجام کاری به شهر میروم. مغازهها نیمه تعطیل هستند. سه روز تمام است که شب را انگار نخوابیدهام. دارد بهار میشود. از خیابان پشت خانه بوی شکوفه میزند. تو داری میروی و من پیش تو نیستم. بهار آن نگاههای از پشت ایوان. آن گره هایی است که تو برای ما به سبزهها میزدی.. تو ما را به خدا حواله داده بودی. ما با دست تو بود که از زیر قرآن رد شدیم.....
شهر پر از سکوت است. جایی گیر میکنم. به مغازهای میروم تا از فروشنده کمک بخواهم. کارتهای اعتباری را قبول نمیکند مغازه دار. به کیفم نگاهی میاندازم. از پول نقد تنها همان بیست دلاری که شما سالها پیش هدیه داده بودی در آن هست. ازین همه اتفاق شوکه میشوم. حالا بغض مرا گرفته است. میخواهم از فروشنده اجازه بگیرم تا پول نقد بگیرم از جایی. اما این همه اتفاق را به فال نیک میگیرم. و بیست دلاری را به فروشنده میدهم. تا حالا تو در حالت بیهوشی هم دستگیری کرده باشی... تا اشک چشمانم را گرفته باشد. تا یادم باشد کاری که برای خدا باشد و پولی که حلال باشد نه فقط از مرزهای آبی و خاکی که تا آسمانها بالا میرود. طوبی لک.
.
تو از تخت بیمارستان.. تو در حالت بیهوشی مطلق هم به فکر ما هستی .. من اما.. همین لحظات آخر هم قسمت نیست که با تو باشم.. و این اصلاً انصاف نیست.
انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرکآلود و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند..
شهید عزیز محمد جهان آرا
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست..
شهریار
ما این راه را ادامه میدهیم. ما موفق میشویم و شما خواهید دید. ما این پرچم را به دست صاحب پرچم خواهیم سپرد. انشاء الله.
من پس از اینهمه سال/ چشم دارم در راه/ که بیایند عزیزانم .. آه ...