روزهایی بود که در کافههای شهر ساحلی.. این ایمیلهای بینام برای تو تذکری میفرستاد.. و تو بر خود میلرزیدی..
..
پ.ن: مدتی پیش به عزیزی در میانهی بحثی تندی کردم.. اوقاتمان تلخ شد به معنای واقعی. بزرگی کرد.. معذرت خواهی کرد.. شب در راه برگشت به م گفت که "فلانی.. ما خواستیم حرفی بزنیم.. حال ما را گرفتی .. " دلم گرفت.. ناراحت شدم.. شب برایش ایمیلی نوشتم.. و معذرت خواهی کردم.. اما همچنان به خاطر این حرف آخرش. {و حرف دیگری که خصوصی است حالا}. دلم گرفته بود.. به قرآن تفألی زدم .. آیاتی از سورهی مبارکهی توبه آمد ..
عفا الله عنک لم اذنت لهم حتی یتبیّن لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین
..
.
- ۲ نظر
- ۱۷ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۱