سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

چون درختى اندر اقصاى زمستانم

بى که پندارد

بهارى بود

و خواهد بود

  • ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۲۹
  • وی بی

نزدیکی اصفهان دیگر سرخی آسمان رخ نموده بود. سوز سردى در اتاق مى پیچید. قطار سرعت کم مى کرد براى نماز. دکتر بیدار بود و چشم بسته زیر لب ذکر میگفت. من اما مدام شعرى در سرم مى پیچید که از خواب با زمزمه ى آن بیدار شدم: کى شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

  • ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۰۴:۲۵
  • وی بی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۴
  • وی بی

ما بناهاى محکمى بودیم

بولدوزرها خرابمان کردند

بعد از آن هر خرابه اى ما را

با خودش اشتباه مى گیرد

  • وی بی

شب را پیش پدر می‌مانم. در اتاقی بر شیب تند کوهستان. از لای پنجره سوز سردی به صورتم می‌خورد. روی صندلی اتاق همان طور نشسته به خواب می‌روم. تا اذان صبح رویاهای عجیب دست از سرم بر نمی‌دارند. در خیالم تنهایی مردی است که از آتش میان جنگل‌های انبوه فرار می‌کند و به زمستان سرد شهری می‌رسد که همیشه شب است. شب از نور درختان پرتقال روشنایی می‌گیرد. مرد شب‌ها میان کوچه‌ها راه‌ می‌رود و زیرلب حدیث درختان آتش‌گرفته را می‌خواند. گاهی هم رویای عجیب سفری را ‌می‌بینم که تمام ناشدنی است. خواب‌های مقدری که از کودکی‌ کشیده شده‌اند و تا آن دنیا نشانه رفته‌اند. در کوپه قطاری حوالی سال شصت و دو به همراه سه جوان دیگر که نمی‌شناسم‌شان از میان کوهستان‌های سبز و قله‌های سر به فلک کشیده عازم شهری مرزی‌ام. صدای حرکت قطار بر ریل‌های زمخت سرد آهن چون قطعه‌ی علف‌های هرز مامفورد ذهنم را نشانه‌ می‌رود. ناگهان از میان دره‌های کوهستان به سرزمینی مسطح می‌رسیم. از رادیوی مهماندار سالن مارش نظامی پخش می‌شود. همراهان ذکر یاحسین می‌گویند مدام و اشک می‌ریزند. ذکر شریف یاحسین من را تسخیر می‌کند. حرارت حسین به دلم زبانه می‌کشد. از دور باز شهر درختان پرتقال خودنمایی می‌کند. غروب به شهر رسیده‌ایم و دست‌نماز می‌گیریم و می‌ایستیم. سین جلو می‌ایستد و درختان نخل سر به فلک کشیده حی علی الصلاة می‌گویند و خود را به صف اول می‌رسانند. تلاوت قرآن سین مرا به رویاهای وارونه می‌برد. از شهر پرتقالی به اتاق کوهستانی می‌آیم و برمی‌گردم. در یک تقارن عجیب خواب و رویا در هم می‌آمیزند. و سلامت دنیای مادی را نشانه می‌روند. نوای موذن مسجد کوهستان مرا از خواب می‌گیرد. نماز کوهستان تجلی بهشت است... 

.

.

برای  رسیدن به کلاس ریاضیات پیشرفته با عجله به سمت شهر می‌آیم. هیچ‌کدام از کارهای عقب افتاده را انجام نداده‌ام. برای کلاس سیالات فردا باید مطلب بنویسم. قسمتی از مقاله‌های بچه‌ها هم برای بازنگری مانده. برگه‌های میان‌ترم یکی از درس‌ها هم. ب.ن بعد از کلاس زنگ می‌زند تا با هم به جلسه‌ای برویم. با خودم می‌گویم در این شلوغی فقط همین کم مانده بود. اما دعوت را قبول می‌کنم. بعد این سال‌ها دیگر ضربآهنگ کم‌مانده‌ها را می‌شناسم. در راه از کنار بیمارستان آتیه می‌گذریم. به ترافیک پشت چراغ که می‌رسیم انگشتش را به طرف شیشه‌ی سرد جلو می‌برد و اتاقی را نشان می‌دهد. می‌گوید "من شش ماه تمام در اتاق کنار پنجره روی تخت بودم. بی آنکه بدانم که می‌شود بار دیگر در این خیابان راه بروم یا نه. وقتی به زنده‌گی برگشتم دیگر قدر لحظه‌ها را می‌دانم. ثانیه‌ها را زنده‌گی می‌کنم..."به جلسه می‌رسیم و طبق پیش‌بینی جلسه بی‌محتوا پیش‌ می‌رود. اما همین چند دقیقه‌ هم صحبتی با نون و همین چندکلمه‌اش عمری لذت‌بخش بود برایم. شب به خانه می‌آیم. پرده را کنار می‌زنم و با حسرت به کوهستان نگاه می‌کنم. ثانیه‌ها مثل گلوله‌های برف از دامنه‌ی پرشیب زنده‌گی پایین می‌ریزند. 

  • وی بی

مواسات یک جور همدردی است.
یک نوع همراهی.
مثل کسی بودن. عین کسی بودن.
.
.
.

در راه از عراقی‌ها که می‌پرسیدم که

چرا اینطور با زن و بچه‌ی کوچک می‌آیند پیاده‌روی اربعین،

اکثرا این تکه کلام از جملاتشان حذف نمی‌شد: لمواساة السیدة زینب

یک دنیا معرفت است توی همین یک جمله.

یعنی ما با شماییم. عین ِ عین شماییم.

پیاده‌روی اربعین برای زینب سلام الله است. ذیل نامش.

  • وی بی

آقای اسدا.. ملک یه چهارمضرابی زده بود به اسم "گریه لیلی". در دشتی و شور ما یه گوشه‌ای داریم به اسم "گریلی". گریلی رو کرده "گریه لیلی!". خود این کار ذوق می‌خواد. خیلی هم کار قشنگیه اون چهارمضراب. من به خود ملک گفتم و به آقای جواد معروفی هم گفتم که این کارو برای ارکستر تنظیم کنه. خود ملک اومد و قسمت ویولوو زد و محمودی خوانساری هم آوازشو خوند. من این غزلو برای این گریه‌ی لیلی ساختم:

چشم گریان تو نازم حال دیگرگون ببین 

گریه‌ی لیلی کنار بستر مجنون ببین

بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست 
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین

پیر پرنیان اندیش... سایه

پ.ن: بعد از چند روز سخت با هم در یک رستوران قرار گذاشتیم. رستوران قطعه‌ی "سلام تنهایی دوست قدیمی‌ام" از سایمون و گارنفنکل را گذاشته بود. موسیقی را می‌شناخت. به من گفت که میدونی در این شعر عجیب کدام قسمتش را از همه بیشتر دوست دارم؟ آنجا که می‌گوید در میان این همه شلوغی و کلمات اما هیچ کس پیدا نشد که "جرأت کند که صدای سکوت را بشکند". این "صدای سکوت" که میگه من یاد تو می‌افتم. چقدر زود داریم پیر می‌شیم. نه؟

Hear my words that I might teach you
Take my arms that I might reach you
But my words like silent raindrops fell
And echoed in the wells of silence

 
  • ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۱:۴۰
  • وی بی

طوفان به گرد ِ پای ِ تو حتی نمی‌رسید... باور نمی‌کنم که تو را باد کُشته است!

  • ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۴:۵۷
  • وی بی

او در شهر قدم می‌زد. به بیلبوردها دل نمی‌بست. و دنبال می‌گشت. در یکی شهر ِ پرحادثه‌ی بی‌قهرمان. 

  • وی بی

برای این‌که کسی تنهاییت رو پُر کنه، باید کسی رو پیدا کنی که خودش تنهایی رو بلد باشه.

  • ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۳۳
  • وی بی