پروازمان تأخیر دارد. هواپیما در شهر کارلتون فرود اضطراری داشته، انگار که یکی از مسافران سکته میکند. این را خود خلبان بعد از عذرخواهی اول پرواز میگوید، و با افتخار البته اضافه میکند که ما همهجا مراقب شما هستیم حتی در آسمان. خندهام میگیرد. یاد آن آیه میافتم که میگوید مرگ سراغ شما میآید هر جا باشید.. زمین.. دریا.. آسمان..
دیروقت میرسیم. از جلوی فرودگاه تاکسی میگیرم. راننده پیرمردی است با موهای بلند ِ سُرخوردهی سفید ِ سفید. میخواهم به فرانسه آدرس بدهم اما طوری تپق میزنم که راننده شروع میکند به سختی انگلیسی حرفزدن. طوری که فهمیدنش سخت است. اما آسان است که بدانی که حوصلهی کلمات مکثدار تو را ندارد.. تُند رانندگی میکند.. چراغ قرمزها را یکی پس از دیگری رد میکند.. انگار که حوصلهی خودش را هم نداشته باشد.. تفاوتهای زیادی دارند این قوم با بقیهی کشورشان. بیخود نیست لابد که سالهاست که تلاش میکنند که یک کشور مستقل باشند. انگلیسیها را این طور دیدهام که همهی زندهگیشان قانون است. قانونها را بینهایت و دامنهدار دوست دارند.. فراتر از هر کار دیگری.. همین است که مدام قانون درست میکنند.. برای هر چیزی .. تو باورت نمیشود که برای کوچکترین چیزها در این مملکت قانون وجود دارد.. مذاقشان اینطوری است.. و همیناست که صف ایستادن و معطل ماندن و فرم پر کردن و امثالهم هیچ آزارشان نمیدهد. انگار که دقیقاً زندهگی همین باشد.. اما فرانسویها قانون را هم برای زنده"گی دوست دارند.. زندهگی همه چیز است برایشان.. حالا اگر قانون بیاید مقابل زندهگیشان بایستد همان کاری را میکنند با او که با مذهب کردند به زمان رنسانس. پیرمرد هم لابد خود را محقتر از هر کس دیگری میداند برای رد کردن این چراغ قرمزها ..
برای من همهجای این دنیا شبیه هم هست. دنبال دیدن و بریدن و تعریف و عکس و یادگاری نمیروم. تنها سفر کردن را بینهایت دوست دارم.. پرندهها به کوچ گاه دنبال دانهاند گاه نگران دام. اما من از گذر این سالها حال فهمیدهام که شهرها - همهی شهرها- معجون غریبی از دانه و دام اند... و تنها لذت سفر کردن همین دل بریدن و گذشتن و باز کهنه شدن است .. و گرنه .. هر تصویر دیگری .. هر دلخوشی موقتی.. سرنوشتش تباهی ست. و بن بست.
- ۱ نظر
- ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۰