.
.
.
وگر نه طوری می توانم نوشت که دکمه های کیبورد خودشان را خیس کنند!
- ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۲:۲۹
.
.
.
وگر نه طوری می توانم نوشت که دکمه های کیبورد خودشان را خیس کنند!
گفتم با. گفتا پس ِ با؟
گفتم تا.
گفتا تا.
تا.
.
..
هر کس به تو کرد روی، دل باخت تو را
هر کس که مرا بدید، بشناخت تو را
آنی که نشاندمش سخن ها در گوش
دیدم که ز دور خنده زد بر غم ما!
بنشست، چنان که ماه بنشسته بر آب
برخاست.. چنان که عکس مه تاب در آب
..
القصه به هجران درازم بنهاد
تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب ..
تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب ..
تا جلوه ی روی او بجویم به هر آب ..
.
.
.
.
.
الغرض. حالا حکایت ماست. یعنی گاهی کسی هرچه قدر اصرار کند که برای ش مهم است که حتی زمان را زیر آب هم بداند، من از آن لحظه ی شیرجه به بعد چیز دیگری را نمی بینم.
...
..
من خیال می کنم که محی الدین ابن عربی سوتی می دهد که می نویسد فالخوف فی الماضی و فیما مضی ال/حزن فلا حزن و لا خوف. و اصرار دارد که حزن بر چیزی است که در گذشته است و اندوه بر چیزی که در آینده می آید. با من که باشد می نویسم که آینده گناهی ندارد. آینده قربانی خشونت گذشته ست.
عاشقانه ها:
نامه هامو پس بده. عکساتو پس می دم.
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید.
از همین بعد از ظهرهای پرحادثه.
گرفته ره مه دگری
کنون چه کنم با خطای دلم
که رفت ز برم.. آشنای دلم...
تاکسی های تهران.