سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود ...

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ب.ظ

آفتاب که می‌زند برای انجام کاری به شهر می‌روم. مغازه‌ها نیمه تعطیل هستند. سه روز تمام است که شب را انگار نخوابیده‌ام. دارد بهار می‌شود. از خیابان پشت خانه بوی شکوفه می‌زند. تو داری می‌روی و من پیش تو نیستم. بهار آن نگاه‌های از پشت ایوان. آن گره هایی است که تو برای ما به سبزه‌ها می‌زدی.. تو ما را به خدا حواله داده بودی. ما با دست تو بود که از زیر قرآن رد شدیم.....

شهر پر از سکوت است. جایی گیر می‌کنم. به مغازه‌ای می‌روم تا از فروشنده کمک بخواهم. کارت‌های اعتباری را قبول نمی‌کند مغازه دار. به کیفم نگاهی می‌اندازم. از پول نقد تنها همان بیست دلاری که شما سال‌ها پیش هدیه داده بودی در آن هست. ازین همه اتفاق شوکه می‌شوم. حالا بغض مرا گرفته است. می‌خواهم از فروشنده اجازه بگیرم تا پول نقد بگیرم از جایی. اما این همه اتفاق را به فال نیک می‌گیرم. و بیست دلاری را به فروشنده می‌دهم. تا حالا تو در حالت بیهوشی هم دستگیری کرده باشی... تا اشک چشمانم را گرفته باشد. تا یادم باشد کاری که برای خدا باشد و پولی که حلال باشد نه فقط از مرزهای آبی و خاکی که تا آسمان‌ها بالا می‌رود. طوبی لک.

.

تو از تخت بیمارستان.. تو در حالت بیهوشی مطلق هم به فکر ما هستی .. من اما.. همین لحظات آخر هم قسمت نیست که با تو باشم.. و این اصلاً انصاف نیست.

  • ۹۲/۱۱/۲۸
  • وی بی